معنی کلمه مزمل در لغت نامه دهخدا
مزمل. [ م ُزَم ْ م ِ ] ( اِ ) لوله ای باشد از مس یا برنج که چون بر جانب راست پیچند آب از آن لوله روان شود و اگر به طرف چپ گردانند بایستد و این لوله را بیشتر در حمام ها و آب انبارهای سرپوشیده نصب کنند. ( برهان ) ( رشیدی ). لوله ای مسین و برنجین که چون به جانب راست گردانندآب روان شود و چون به جانب چپ بگردانند بایستد و دراین روزگار او را دهان شیر گویند زیرا که آن را به ترکیب دهان شیر بسازند که دهانش گشاده است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). مأخوذ از عربی ، لوله پیچ دار از برنج و جز آن که در آب انبار و مانند آن نصب کنند و چون آن را بپیچانند آب جاری گردد. ( ناظم الاطباء ). شیر. شیرآب : در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای بر آوردند خواب قیلوله را و آن را مزملها ساختند و خیش ها آویختند چنانکه آب از حوض روان شدی و به طلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی و خیشها را تر کردی. ( تاریخ بیهقی چ مشهد ص 145 ). ازرقی در وصف باغ طغانشاه گفته :
آن گردش مزمل زرین شگفت را
آبی به روشنی چو روان اندرو روان
پیروزه همچو سیم کشیده فرو رود
از گوشه مزمل زرین به آبدان
گوئی ز زرّ پخته همی پوست بفکند
ثعبان سیم پیکر پیروزه استخوان.ازرقی ( چ نفیسی ص 66 ).
مزمل. [ م ُ زَم ̍ م َ ] ( ع ص ) درپیچیده شده به جامه و پنهان کرده شده در آن. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
مزمل. [ م ُزْ زَم ْ م ِ ] ( ع ص ) آنکه به خود می پیچد و در جامه های خود پنهان میشود. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در جامه پیچیده. ( آنندراج ) ( برهان ). به گلیم پیچیده شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مزمل. [ م ُزْ زَم ْ م ِ ] ( اِخ ) از القاب و اسماء نبی. لقب النبی فی القرآن. ( حبیب السیر چ خیام ص 291 ) : یا ایهاالمزمل ( ای گلیم به خود پیچیده ). ( قرآن 2/73 ).