مزق

معنی کلمه مزق در لغت نامه دهخدا

مزق. [ م َ ] ( ع مص ) سرگین انداختن مرغ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). || پاره کردن جامه را و دریدن آن را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). دریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). درانیدن. خرق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مزق کردن ؛ چاک دادن. چاک زدن. رجوع به چاک دادن شود.
|| عیب کردن و زشت گردانیدن آبروی کسی را و طعن نمودن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || دروغ گفتن. ( زوزنی ).
مزق. [ م ِ زَ ] ( ع اِ ) پاره های جامه دریده و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ مزقة.

معنی کلمه مزق در فرهنگ فارسی

پاره ای جامه دریده

معنی کلمه مزق در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۴(بار)
مَزْق و تَمْزیق به معنی پاره کردن و متلاشی کردن است . یعنی جریان قوم سباء را خبرهای تازه گرداندیم که زبانزد مردم شدند و آنها را بطور کامل پراکنده و دیار بدیار کردیم. بنابر آنکه «ممزق» مصدر باشد نه اسم مکان. . آیه قول منکرین معاد است که به یکدیگر می‏گفتند: آیا دلالت نکنیم شما را به مردیکه می‏گوید: آنگاه که بطور کامل متلاشی و پراکنده شدید حتما شما در خلقت تازه‏ای بوجود خواهید آمد؟ ممکن است «ممزق» را در هر دو آیه اسم مکان گرفت یعنی درهر محل متلاشی شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه مزق

لوان من الامور شیئا بیدی مزقت علی الدهر رباط الامدی