معنی کلمه مزروع در لغت نامه دهخدا
هرکه مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید.( گلستان چ فروغی ص 9 ).|| آنچه کشته شده و به بار آمده باشد. چنانکه گندم و جو و دیگر غلات. || زمین کشته شده. ( ناظم الاطباء ). محروث. مزروعه. دایر. مقابل لم یزرع و بایر و نامزروع. ج ، مزاریع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || تخم پاشیده شده. ( ناظم الاطباء ).