معنی کلمه مزرد در لغت نامه دهخدا
مزرد. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) رشته ای که بدان گلوی شتر را بندند و خبه کنندتا نشخوار از شکم بدهان نیارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زراد. مِخنقة. ( اقرب الموارد ).
مزرد. [ م ُ زَرْ رَ ] ( ع ص ) زره حلقه. حلقه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
بأسش چون نسج عنکبوت کند روی
جوشن خرپشته را و درع مزرد.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 18 ).گفتی صرح ممرد است یا جوشن مزرد. ( سندبادنامه ص 121 ).