معنی کلمه مزراق در لغت نامه دهخدا
کمند رستم دستان نه بس باشد رکاب او
چنان چون گرز افریدون نه بس مسمار و مزراقش.منوچهری.و زوبین ها و مزراقها به زورق اندر همی زدند که محمد امین بدانجایگاه در بود تا غرقه کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ). پس خویشتن تسلیم کرد و آن مزراق را سینه هدف ساخت. ( تاریخ بیهق ص 93 در شرح حال فولادوند ). نیزه و مزراق هر دو شبیه یکدیگر بودند لکن نیزه از مزراق بلندتر است و بر سر هریک سری از آهن صیقلی آبدار میبود. ( از قاموس کتاب مقدس در برابر اسباب جنگ ). || ( در اصطلاح نجوم ) نیزک. ( نشوء اللغة ص 92 ). رجوع به نیزک شود. || ( ص ) شتری که رحل را سپس افکند. ج ، مزاریق. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).