معنی کلمه مزجات در لغت نامه دهخدا
- بضاعت مزجات ؛ بضاعتی اندک. ( مهذب الاسماء ). که به کمال خویش نرسیده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و بضاعت مزجات به حضرت عزیز آورده... ( گلستان ).
ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول.سعدی.|| رانده یعنی اندک. ( ترجمان علامه جرجانی ص 84 ). || سخیف. سخیفه. ترهات. لاطائل. بیهوده. بی مصرف. یسیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مزجاة. [ م ُ ] ( ع ص ) مزجات. مؤنث مُزجی. چیز اندک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): بضاعة مزجاة؛ أی قلیلةٌ. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مؤنث مُزجی ̍. یعنی چیز اندک و بی قدر. ( ناظم الاطباء ) : فالبضاعة بین أهل العلم مزجاة. ( مقدمه ابن خلدون ص 7 ). و رجوع به مزجات و مزجاه شود.