مزاج

معنی کلمه مزاج در لغت نامه دهخدا

مزاج. [ م ِ] ( ع مص ) آمیختن. ( منتهی الارب ). آمیختن چیزی به چیزی. || آمیختن شراب و جز آن. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) آمیزش. ( السامی ) ( زمخشری ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ). ج ، اَمزاج و اَمزجه. آمیز. ( زمخشری ). امتزاج. آمیغ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آمیختگی. قطاب. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) مزاج الشراب ؛ آنچه به وی آمیزند شراب را. ( منتهی الارب ). آنچه بدان شراب را آمیزند :
آن شرابی که ز کافور مزاج است در او
مهر نشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب.ناصرخسرو.- قلیل المزاج ؛ کم قوت و اندک نیرو : و یسقیه شراباً قلیل المزاج. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح پزشکی ) کیفیتی است که از تفاعل کیفیات متضاده موجود در عناصر حادث می شود. ( بحر الجواهر ). و نیز رجوع به حکمت الاشراق ص 198 و ص 199 شود.
اجتماع عناصر اربعه بعضی با بعضی دیگر بر وجهی که آن اجسام تفاعلی کنند بواسطه کیفیات متضاده تا حدی که حاصل شود از ایشان کیفیتی متوسط متشابه در جمیع اجزاء. ( قطب الدین شیرازی به نقل در فرهنگ علوم عقلی ). کیفیتی است که از تأثیر کیفیات عناصر اربعه در بدن آدمی پدید آید« : و اگر دو کیفیت با یکدیگر باز کوشند و هر یک اندر گوهر یکدیگر اثر کنند و گوهر هر دو از حال بگردد آن رااستحالت گویند و بدین استحالت قوت هر دو شکسته شود و کیفیتی میانه پدید آید آن را مزاج گویند...چهار کیفیت که ارکان است یکی گرم است و دوم سرد و سیم خشک وچهارم تر و...مزاج نه است یکی معتدل و چهار مفرد و چهار مرکب...هر اندامی از اندامهای یکسان ( مانند پوست و استخوان و عصب ) را مزاجی واعتدالی خاصه است...».( ذخیره خوارزمشاهی چ انجمن آثار ملی ص 47 و 48 ). مزاج هر اندامی یعنی آمیزش هر اندامی از گونه دیگری است و کیفیت هر اندامی و گرانی و سبکی و...سختی هر یک از گونه دیگر است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- مزاج اَتم ؛ اکمل مزاجات است که در جمادات نزدیک به نفس نباتی است و در نباتات نزدیک به نفس حیوانی است و گاه از مزاج اتم ، مزاج معتدل را خواهند. ( قبسات ص 43 ). و رجوع به کتاب شفا ج 1 ص 443 شود. ( از فرهنگ علوم عقلی ).
- مزاج اشرف ؛ همان مزاج اتم است و مزاج انسان را نیز اشرف گویند که پذیره تمام معارف و کمالات الهی است. ( مجموعه دوم مصنفات ص 220، نقل از فرهنگ علوم عقلی ).
- مزاج اول ؛ کیفیات اصلی عناصر اربعه ( برودت ، حرارت یبوست و رطوبت ) میباشد در مقابل مزاج ثانی که کیفیات حاصله از امتزاج و ترکیب اجزاء عناصر است. ( شفا ج 1 ص 379 از فرهنگ علوم عقلی ).

معنی کلمه مزاج در فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) سرشت ، طبیعت . ۲ - (مص ل . ) آمیختن ، آمیخته شدن . ۳ - قدما به چهار مزاج اصل قایل بودند: الف - مزاج صفراوی (گرم و مرطوب ). ب - مزاج مالیخولیایی یا سوداوی (سرد و خشک ). ج - مزاج دموی (گرم و مرطوب ). د - مزاج بلغمی ( سرد و مرطوب

معنی کلمه مزاج در فرهنگ عمید

۱. وضع دستگاه گوارش، وضع معده و روده.
۲. [مجاز] مجموعه کیفیت های جسمی و روحی.
۳. (طب قدیم ) هرکدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از: سرد، گرم، خشک، و تر.
۴. [مجاز] سرشت، طبیعت.
۵. [مجاز] حالت، وضعیت.

معنی کلمه مزاج در فرهنگ فارسی

نام یکی از کتب جالینوس که حنین بن اسحق آنرا به سریانی ترجمه کرده است این کتاب جزئ مجموعه سته عشر جالینوس است که هم نسخه تنهای آن موجود است و هم نسخه ای که با تعلیقات ابن الاشعث میباشد .
آنچه که چیزی با آن آمیخته شده باشدمانندشراب که با آب آمیخته کرده باشند، ونیزبه معنی سرشت وطبیعت وحالت طبیعی بدن، امزجه جمع
۱- ( مصدر ) آمیختن آمیخته شدن . ۲- ( اسم ) آمیزش اختلاط . مزاج گوهران . عناصر اربعه . ۳- ( اسم ) آنچه که شیئی با آن آمیخته باشد مثل شیر یا شراب که با آب آمیخته باشند. ۴- کیفیتی در بدن که از آمیزش عناصر و اجزای اصلیه پدید آید : و مزاج مبارک از نهج اعتدال انحراف پذیرفته اندک مرضی طاری شد . توضیح تظاهرات حیاتی و اختصاصات روحی و جسمی یک فرد کیفیت و چگونگی وضع جسمی وروحی یک فرد که نتیج. اثرات فعل وانفعالات فیزیولوژیکی اندامها و متابولیسم عمومی بدن و دستگاههای مختلف حیاتی بر یکدیگر است . تشخیص چگونگی مزاج تاثیر بسیاری در تشخیص امراض ویافتن راه معالج. آنها دارد . یا اختلال مزاج . اختلال کار دستگاههای عمومی ومتابولیسم عمومی بدن . ۵ - در طب قدیم مزاج بطور عام به حالت طبعی و کیفی یک فرد اطلاق میشد در صورتیکه تظاهرات زیستی یکی از دستگاههای حیاتی ( مثلا خون یا صفرا یا سودا ) بر دستگاههای دیگر حیاتی غلبه داشته باشد طبع . توضیح ۱ قطب الدین گوید : چون عناصر اربعه بعضی با بعضی دیگر مجتمع شوند بر وجهی که آن اجسام تفاعل کنند بواسط. کیفیات متضاده تاحدی که حاصل شود از ایشان کیفیتی متوسط متشابه در جمیع اجزائ این اجتماع امتزاج ایشان باشد و آن کیفیت متوسط مزاج و فساد بامزاج فرق دارد فرق مزاج بافساد این است که فساد تبدیل بسایط است بعضی ببعضی دیگر یعنی انقلاب عنصری بعنصری دیگر ومزاج حد متوسط تجمعات است . توضیح ۲ قدما بچهار مزاج اصلی قایل بودند : ۱- مزاج صفراوی گرم و خشک که در نتیج. غلب. صفرای زرد است . ۲ - مزاج دموی یا خونی گرم و مرطوب . ۳ - مزاج مالیخولیایی ( سوداوی ) درین مزاج سودا غلبه دارد سرد و خشک . ۴ - مزاج بلغمی - که در نتیج. ازدیاد لنف در بدن است سرد و مرطوب . از سوی دیگر قدیمیان مجموعا به ۱۲ نوع مزاج قایل بودند و آنها را به سه دسته تقسیم میکردند ازین قرار : ۱ - مزاجهای ساد. مفرد - شامل مزاجهای گرم سرد خشک تر . ۲ - مزاجهای ساد. مرکب - شامل مزاجهای : گرم وتر گرم و خشک سرد و تر سرد و خشک . ۳ - مزاجهای مادی - شامل مزاجهای : بلغمی دموی صفراوی سوداوی . یا ترکیبات اسمی : بلغمی مزاج . رطوبی مزاج . یا پهلوانی مزاج . کسی که دارای عضلات ورزیده وقوی باشد عضلانی مزاج . یا دموی مزاج . بفردی اطلاق میشد که دستگاه گردش خونش تظاهرات سایر دستگاههای حیاتی را تحت الشعاع قرار داه باشد . یارطوبی مزاج . بفردی اطلاق میشد که دستگاه لنفیش بر سایر اعمال حیاتی برتری داشته . چنین افرادی ظاهرا خونسرد و بی اعتنا و دیر رنج و کمتر عصبانی باشند بلغمی مزاج . یا سوداوی مزاج . بافرادی اطلاق میشدکه دچار برخی تظاهرات جنون آمیز و یامبتلا به جنون بودند سودایی مزاج . یا صفرا وی مزاج . بکسی اطلاق میشد که تظاهرات اثرات واعمال صفرایش بیش از سایر اعمال حیاتیش بوده صفرایی مزاج . یا عصبی مزاج . بافرادی گفته میشد که زود رنج وناراحت و زود خشم بودند . یاعضلانی مزاج . پهلوانی مزاج . یا مزاج اتم . ۱ - اکمل مزاجهاست که در جمادات نزدیک بنفس نباتی است و در نباتات نزدیک بنفس حیوانی است . ۲- مزاج معتدل . یا مزاج اشرف . ۲ - مزاج انسان که پذیرند. هم. معارف و کمالات الهی است . یا مزاج اول . کیفیات اصلی عناصر اربعه ( برودت حرارت یبوست و رطوبت ) میباشد در مقابل مزاج ثانی که کیفیات حاصل از امتزاج و ترکیب اجزای عناصراست . یا مزاج برزخی ( البرزخی ) . مزاج حاصل از عناصر و اجسام است . یا مزاج خارج . مزاجی است که خارج از حد اعتدال باشد . یا مزاج معتدل . مزاجی است که حاصل از تعادل اخلاط اربعه و ترکیب عناصر است . ۶ - خلق خوی : معاندان او این مقدمات را در خلوت بعرض رسانیده مزاج پادشاهی را از او منحرف ساخته بودند .
آمیختن

معنی کلمه مزاج در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:اخلاط چهارگانه

معنی کلمه مزاج در ویکی واژه

سرشت، طبیعت.
آمیختن، آمیخته شدن.
قدما به چهار مزاج اصل قایل بودند: الف - مزاج صفراوی (گرم و خشک)

جملاتی از کاربرد کلمه مزاج

خاک تو، باد خواهد، آتشت آب؛ گیرد اندک مگر زمانه مزاج
مزاج هرزه ‌تازت آنقدر وحشی‌ست ای غافل که از وحشت رمی‌ گر خود همان وحشت‌کند رامت
مُفَرِّحْ: هر چه روح حیوانی و نفسانی را منبسط ساخته تعدیل مزاج او کند و حُزن را رفع نماید، مثل: شراب.
همچنین رعایت بهداشت این ناحیه مسئله بسیار مهمی است که باید به آن توجه شود. مقعد ناحیه ای آلوده‌است و به همین دلیل پس از اجابت مزاج باید اطراف آن کاملاً تمیز شود تا این آلودگی به دستگاه تناسلی راه پیدا نکند.
مزاج خسته دلان را به جز غم تو نساخت علاج ما به غم اولی اگر تو را غم ماست
داغ غم عشق تو بر همه دلها بود لیک مزاج تو را هست ز عالم فراغ
آنرا که درد عشق تو ره یافت در مزاج مرگ است یا وصال یکی زین دواش علاج
رفت بیرون خشکی زهد ازمزاج روزگار تابرآمد از تنور خاک ،طوفان بهار
اختلال در عملکرد طبیعی هر کدام از اعضا مسبب سوء مزاج در آن عضو می باشد. شناخت سوء مزاج‌ها و راه درمان آن‌ها در مراحل ابتدایی راهگشای بسیاری از مشکلات بهداشت عمومی و بیماری‌ها است.
در مزاج کفر شد، خون بیشتر سر برآور، ای خدا را نیشتر
تا بود بر طبع تو باری بزی با سنگ و سیم ور ز دل گردد مزاجت هست او زر عیار
او مخالف نظریهٔ مزاج بقراط بود و عقیده داشت حالت‌های گوناگون ذرات جامد باعث بروز بیماری‌ها می‌شوند. نظریهٔ او الهام گرفته از فرضیهٔ اتمی دموکریتوس، فیلسوف یونانی بود.
مزاج دلم گرم از آن می‌شود که بر مهر روی دلارای اوست
گر مزاج کرم آن است که من می‌دانم عالمی را به خطای من تنها بخشند