مزابل

معنی کلمه مزابل در لغت نامه دهخدا

مزابل. [ م َ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَزبله [ ب َ / ب ِ ل َ ]. ( غیاث ) ( دهار ). سرگین جای. ( آنندراج ) : استخوانها از مزابل برمی گرفتند و خرد می کردند و غذا می ساختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 326 ).
ز آن علی فرمود نقل جاهلان
برمزابل همچو سبزه است ای فلان.مولوی.

معنی کلمه مزابل در فرهنگ معین

(مَ بِ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . مزبله .

معنی کلمه مزابل در فرهنگ عمید

= مزبله

معنی کلمه مزابل در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع مزبله .
سرگین جای

معنی کلمه مزابل در ویکی واژه

مزبله.

جملاتی از کاربرد کلمه مزابل

جای وقوف نیست درین دامگاه دیو بگذر که این مزابل سفلی نه جای تست
اهل دنیا را به نهضت‌گاه آزادی چه‌کار در مزابل فارغند از بوی گل کناس‌ها
که پویان به راهی شدم بامداد گذر بر یکی از مزابل فتاد
تا کی در این مزابل سفلی کنی نزول قانع مشو ز روضهٔ رضوان به خار و خس
درگذر از مزابل حیوان برگذر تا به منزلات سروش
و گفت: هرکه سیر خورد شش چیز به وی درآید. عبادت را حلاوت نیابد، و حفظ وی در یادداشت حکمت کم شود، و از شفقت برخلق محروم ماند که پندارد که همه جهانیان سیراند، و عبادت بر وی گران شود، و شهوات بر وی زیادت گردند، و همه مومنان گرد مساجد گردند و او گرد مزابل گردد.
شیخ گفت: سی سال در راه صدق قدم باید زد، و خاک مزابل به محاسن باید رفت و سر بر زانوی اندوه باید نهاد تا تحرک مردان بدانی. به یک دو روز که از پس تخته برخاستی می‌خواهی که به اسرار مردان واقف شوی؟