مریزاد

معنی کلمه مریزاد در لغت نامه دهخدا

مریزاد. [ م َ ] ( فعل دعایی ) یعنی در لغزش مباد. ( غیاث ) ( آنندراج ). آفرین. زه :
بنازم به دستی که انگورچید
مریزاد پائی که درهم فشرد.؟ ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه مریزاد در فرهنگ عمید

برای دعا و تحسین کار و هنر کسی به کار می رود، دست مریزاد: اگر بتگر چون او پیکر نگارد / مریزاد آن خجسته دست بتگر (دقیقی: ۱۰۰ ).

معنی کلمه مریزاد در فرهنگ فارسی

۱ - در مورد تحسین کارکسی بکار رود . ۲ - پهلوانی که از حریف عاجز شود و میخواهد کشتی را ختم کند گوید : مریزاد . درین صورت حریف از او دست بر میدارد . یا دست مریزاد . در مورد تحسین بکار رود : اگر بتگر چنو پیکر نگارد مریزاد آن خجسته دست بتگر . ( دقیقی .گنج سخن )

جملاتی از کاربرد کلمه مریزاد

اگر بتگر چنان پیکر نگارد مریزاد آن خجسته دست بتگر
عشق! مریزادت آن دو بازوی پر زور قادر و قاهر تویی و ما همه مقهور!
خوشدل خورو خون ریز، مریزاد آن چشم وان دست که این حنا به دست تو گذاشت
مریزاد دستی که پیش امیر به وقت گرفتن بود شانه‌گیر
لب و دندانت مریزاد کزین پس بی تو کار ناید ز پس خنده لبی را دندان
زبان دُر فشان تو مریزاد بجز دُر از زبان تو مریزاد
بدان چالاکی و چستی، نگاری دیده ئی هرگز مریزاد آن قلم یا رب، که برزد رسم نیرنگش
بنازیم دستی که انگور چید مریزاد پایی که در هم فشرد
جمله گوییدم مریزاد دست تو ای خدایی آماده پابست تو
چون بدل ناوک آن شوخ پری زاد‌ آمد شست او را ز دل آواز مریزاد‌ آمد