معنی کلمه مرید در لغت نامه دهخدا
زن کنیزک را پژولیده بدید
درهم و آشفته و دنگ و مرید.مولوی.چونکه آن مرد اژدها را آورید
در هوای گرم خوش شد آن مرید.مولوی.گله گله از مُرید و از مَرید
چون سگ باسط ذراعه بالوصید.مولوی.روبهانه باشد آن صید مُرید
مرده گیرد صید کفتار مَرید.مولوی.نخستین ابوبکر پیرِ مُرید
عُمَر، پنجه بر پیچ ِ دیوِ مَرید.سعدی ( بوستان چ یوسفی ، بیت 86 ).|| خرما در شیر تر نهاده ، و خرما درآب یا در شیر نهاده. ( منتهی الارب ). خرما که در شیر خیسانده شود تا نرم گردد. || آب در شیر. ( از اقرب الموارد ).
مرید. [ م ِرْ ری ] ( ع ص ) سخت ستنبه و سرکش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
مرید. [ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از مصدر ارادة. رجوع به ارادة شود. || اراده کننده. ( غیاث ). خواهنده. ( آنندراج ). صاحب اراده. || نزد اهل تصوف به دو معنی آید. یکی به معنی محب یعنی سالک مجذوب ، دوم به معنی مقتدی ة، و مقتدی آن باشد که حق سبحانه و تعالی دیده بصیرتش را به نور هدایت بینا گرداند تا وی به نقصان خود نگرد ودائماً در طلب کمال باشد و قرار نگیرد مگر به حصول مقصود و و جوب قرب حق سبحانه و تعالی و هر که به اسم اهل ارادت موسوم بود جز حق در دو جهان مقصودی نداندو اگر یک لحظه از طلب آن بیارامد اسم ارادت بر او عاریت و مجاز باشد. ابوعثمان گوید مرید آن کس باشد که دل او از هرچیز مرده جز خدای خود، چیزی نخواهد جز خدای و نزدیک شدن بدو و همیشه مشتاق بقای حق باشد تا آن حد که شهوات و لذات این جهان از دل او بیرون شود از کثرت شوق و هیام به وصول به حق ، و مرید صادق آن باشد که کلاً و جملةً روی به سوی خدای دارد و دوام دل با شیخ دارد از سر ارادت تمام ، و روحانیت شیخ را حاضر داند در همه احوال و در راه باطن از وی استمداد کند، و خود را نسبت به شیخ مانند میت بین دو دست غسال پندارد تا از شر شیطان و نفس اماره محفوظ بماند. برخی گویند مرید آن کس است که از غیر خدای تعالی دلش چرکین باشد و اعراض کرده باشد، و برخی دیگر گفته اند که مرید کسی است که آنچه اراده خدائی است آن را گرانبهاترین ذخیره خود پنداشته و پیوسته در نگاهداری آن کوشا باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه مجرد از اراده باشد. آنکه از روی نظر و استبصار و تجود و از روی اراده بسوی خداوند منقطع باشد چه می داند که در وجودچیزی جز آنچه خداوند بخواهد واقع نگردد لذا اراده خود را در اراده او محو می کند و چیزی جز آنچه را حق تعالی اراده کند، نمی خواهد. ( از تعریفات جرجانی ).