مرکوز

معنی کلمه مرکوز در لغت نامه دهخدا

مرکوز. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از رَکز. رجوع به رکز شود. || محکم نشانیده شده ، مأخوذ از رکز که به معنی سرنیزه و جز آن در زمین فروبردن است. ( غیاث ) ( آنندراج ). || نشانده شده و نهاده شده و نصب شده. ( ناظم الاطباء ). || ثابت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ثابت و مستحکم و برقرار و استوار. ( ناظم الاطباء ). || مدفون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دفن شده. || میل و خواهش و مراد. || دریافت شده و درک شده. ( ناظم الاطباء ).
- مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن شدن ؛ مرتسم شدن. نقش بستن در ذهن. مرتکز شدن در خاطر.
- مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن کسی کردن ؛ خاطرنشان ساختن. خاطرنشان کردن. مرتکز ذهن او کردن.

معنی کلمه مرکوز در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) برقرار، مستحکم .

معنی کلمه مرکوز در فرهنگ عمید

۱. ثابت و برقرار.
۲. محکم نشانده شده، جای گرفته.

معنی کلمه مرکوز در فرهنگ فارسی

ثابت وبرقرار، محکم نشانده شده، جای گرفته
( اسم ) ۱ - محکم نشانده ( در زمین و غیره ) محکم فرو برده شده . ۲ - جای گرفته : اسرائیل ... گفت ... از جور و ظلم که در طبیعت او ... مرکوز است مرا بی گناه مقید و محبوس کرده . ۳ - ثابت کرده برقرار شده . یامرکوز ذهن ( خاطر ) . آنچه که در ذهن جایگیر شده : ... مرکوز خاطر خود را بعمل آورند .

معنی کلمه مرکوز در ویکی واژه

برقرار، مستحکم.

جملاتی از کاربرد کلمه مرکوز

پس نور عقل در جبلّت هر شخص مرکوز آمد و نور عشق جز منظوران نظر عنایت را نبود که: «و من لم یجعل الله له نوراً فماله من نور» این دولت بهر متمّنی نرسد.
گشته در مرکز جهان مرکوز رو به روی جهانیان شب و روز
نهد آهسته رمح خویش اگر بر تودهٔ غبرا شود نوک‌سنان تا ناف‌گاو خاک مرکوزش
مگر جفتی کبک در آن کوهسار آشیان داشتند یکی آزادچهره نام و یکی ایرا. هر سال بهنگامِ بهار که خونِ ریاحین در عروقِ زمین بجوش آمدی و گوشِ آفاق از زمزمهٔ مرغان در پردهٔ عشاق بخروش، عقابی بر کوهِ قارن متوطّن بود و بر مرغان آن نواحی پادشاه، برخاستی و بعزم تنزّه و تفرّج شکارکنان با کوکبهٔ جوارحِ طیور و کواسرِ عقبان بدان کوه آمدی و بچّگانِ نوزادهٔ این دو کبک را در آن میان شکار کردی و ایشان همه ساله بفراقِ جگر گوشگان خونین دل و دیده و سوگوار در کنجِ احزان خویش افتاده بودندی و لباسِ اطلسِ ملوّن چون پلاسِ غراب بجامهٔ ماتم‌زدگان بدل کرده،‌ درّاعهٔ خارایِ مخطّط را تا دامن چاک زده ، چون زهِ گریبانِ طاوس برنگِ لاجوردی برآورده ، بجای قهقههٔ نشاط و طرب که در مزاجِ غریزت ایشان مرکوز باشد ، روز و شب گریهٔ زار و نالهٔ زیر می‌کردند و می‌گفتند: