معنی کلمه مروق در لغت نامه دهخدا
مروق. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مَرْق. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مرق شود.
مروق. [ م ُ رَوْ وِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویق. رجوع به ترویق شود. صاف کننده. پالاینده. || رواق سازنده یعنی معمار و کسی که پرده بر سقف خانه بندد. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
قدرش مروقیست بر این سقف لاجورد
فرش رفوگری است بر این فرش باستان.خاقانی.
مروق. [ م ُ رَوْ وَ ] ( ع ص ، اِ ) نعت مفعولی از مصدر ترویق. رجوع به ترویق شود. صاف کرده شده و مصفی. ( غیاث ) ( آنندراج ). بی آمیغ. مصفی. صافی. پالوده :
گیتی همه جهل و حب او علم
مردم همه تیره او مروق.ناصرخسرو. || بیت مروق ؛ خانه رواق دار. ( منتهی الارب ). خانه که رواق بر آن گسترده باشند. ( از اقرب الموارد ). || شراب پالوده. ( دهار ). شراب که صاف شده باشد. ( از اقرب الموارد ). شراب پالوده که اصلاً غش در آن نبود. ( غیاث )( آنندراج ). می صافی کرده. رائق. مصفی. صریح. صریحة.صافی :
باده خوشبوی مروق شده ست
پاکتر از آب و قویتر ز نار.منوچهری.نشاط کن ملکا باده مروق نوش
یکی به مجلس بزم ویکی به نغمت زیر.مسعودسعد.به جام زر بردست شه آید
مروق می چو بیرون آید از دن.ناصرخسرو.دراین برف و سرما دو چیز است لایق
شراب مروق رفیق موافق.ادیب صابر.