معنی کلمه مرهم در لغت نامه دهخدا
هر دل که شد از هیبت او تافته و ریش
آن دل نه به دارو بهم آید نه به مرهم.فرخی.راحت کژدم زده کشته کژدم بود
می زده را هم به می دارو و مرهم بود.منوچهری.از درد چگونه شود به آنکس
کز سرکه نهاد و شخار مرهم ناصرخسرو.وز قول یکی چو نیش تیز است
وز حال یکی چو نرم مرهم.ناصرخسرو.دردی که مرا هست به مرهم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم.خاقانی.خون رزان ده که هست خون روان را دیت
صیقل زنگ هوس مرهم زخم ستم.خاقانی.این مرا مرهم است اگر قومی
خستن من ثواب دیدستند.خاقانی.تن سپرکردیم پیش تیر باران جفا
هرچه زخم آید ببوسیم و ز مرهم فارغیم.خاقانی.زخم که جانان زند همسر مرهم شناس
زهرکه سلطان دهد همبر تریاق نه.خاقانی.بسته زلف اوست دل آخر از آن کیست او
خسته چشم اوست جان مرهم جان کیست او.خاقانی.دوست بود مرهم راحت رسان
گرنه رهاکن سخن ناکسان.نظامی.دم مزن گر همدمی می بایدت
خسته شو گر مرهی میبایدت.عطار.چه می گویم که مجروحم چنان سخت
که در هر دو جهان مرهم ندارم.عطار.برنهم پنبه گرت مرهم نیست
که دل ریش کردی افکارم.اثیرالدین اومانی.بزرگان گفته اند اندکی جمال به از بسیاری مال و روی زیبا مرهم دلهای خسته است. ( گلستان سعدی ).
گر مرهم تو بر دل مردم به منت است
بردار مرهمت که نمک می پراکنی.اوحدی.