معنی کلمه مرفوع در لغت نامه دهخدا
- مرفوع القلم ؛ قلم برگرفته. معاف شده از پرداخت چیزی ، یا انجام کاری.
|| در علم حدیث ، حدیثی که سلسله آن به پیامبر ( ص ) برسد. ( از اقرب الموارد ). نص. ( مهذب الاسماء ). حدیثی است که اضافه آن خاصه با پیغمبر کرده باشند از قول یا فعل یا تقریر او و متصل یا منفصل. و بعضی گفته اند آن است که خاصة صحابی بدان خبر داده باشد از رسول ، وآن به صحیح و حسن و منقسم شود. ( از نفائس الفنون ). و رجوع به حدیث و به ترجمه احمدبن موسی بن طاووس شود. || ( در اصطلاح نحو )، رفعدار. به رفع. که رفع دارد. صاحب حرکت رفع. صاحب رفع. حرکت رفع داده شده. مقابل منصوب و مجرور و مجزوم ، کل فاعل مرفوع. رجوع به رفع شود. || ( در اصطلاح عروض ) سبب خفیف اسقاط شده است از رکنی که در آغاز آن دو سبب خفیف باشد چنانکه «فاعلن » بدل از «تفعلن » از رکن مستفعلن مرفوع است و یا «مفعول ُ» بدل از «عولات ُ» از رکن «مفعولات ُ» مرفوع است. و رجوع به المعجم شمس قیس ص 50 شود.