مرغی

معنی کلمه مرغی در لغت نامه دهخدا

مرغی. [ م ُ رَغ ْ غی ] ( ع ص ) کلام ٌ مرغی ، کلام مُرَغ ة؛ سخن که معنی خود ظاهر نسازد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مرغی. [ م َ رَ ] ( اِخ ) فرقه ای با عقاید خاص ساکن برخی نواحی مجاور الموت چون ده دیکین وگرمارود و غیره. برخی آنان را مزدکی شمرند. مرقی.
مرغی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به مرغ. رجوع به مرغ شود.
- چینی و کاسه و ظروف مرغی ؛ نوعی چینی و ظروف بسیار لطیف قدیم که صورت گلها و مرغها از نقوش آن است و گرانبهاست. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| مرغ فروش. کسی که حرفه اش فروش مرغ باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه مرغی

نشگفت اگر بال دلم، بشکست ازین سودا، که من مرغی نمی‌دانم که او این جا نریزد بال را
فرمان امپراتور تمو (۶۷۵). از آوریل تا سپتامبر، که دوره کشت برنج بود، شکار و ماهیگیری با استفاده از تله ممنوع شد به غیر از آن خوردن گوشت، گاو و اسبی است که برای کشاورزی استفاده می‌شد، سگ و مرغی که به عنوان حیوان خانگی نگهداری می‌شد و همچنین گوشت میمون ممنوع شد.
مرغی به سر کوه نشست و برخاست بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
تا بر سر من سایه مرغی نگذارد خورشید، نظر دوخته بر گوشه بامم
از من چه رمیدی چکنم بهر تو یارب مرغی که شد از دست نیاید به دعا باز
بودیم سالها من و مرغی ز جنس هم؛ کش بود از مصاحبت مرغ روح عار
سطح کشور استونی کمابیش هموار است ولی در برخی سواحل آن زمین‌ها گاه با شیب زیادی از دریا بیرون آمده‌اند و در جنوب شرق کشور در پشت این سواحل نیز تپه‌زارها ادامه می‌یابند. بلندترین نقطه استونی یعنی سور مونامگی (به معنی کوه تخم‌مرغی بزرگ) که ۳۱۸ متر ارتفاع دارد نیز در این بخش از کشور واقع شده‌است.
ز موی همچو پنبه دام کردی چو مرغی پیش دامم رام کردی
تو در پروازی و من با دل تنگ نشسته همچو مرغی بر سر سنگ
از این زلفش همی بینم بدان زلف چو مرغی کافتد از دامی بدامی
رشته در پای مرغ رام خطاست خاصه مرغی که در قفس باشد
شب تاریک و من ز اندیشه تو چو نفت اندوده مرغی پیش آذر
پس از دریافت مجوّز راندن هواپیماهای گلایدر او در اکتبر همان سال به پایگاه پرواز قلعه مرغی به منظور یادگیری دروس مربوط به هواپیماهای تک و دو موتوره، رفت. او آموزش خود را با سسنا۱۷۲ شروع کرد و تنها با ۱۴ ساعت پرواز موفّق شد که اوّلین پرواز انفرادی خود را انجام دهد.