معنی کلمه مرغزار در لغت نامه دهخدا
چو شیر است و هامون ورا مرغزار
جز از مرد جنگی نجوید شکار.فردوسی.همی مرغ و ماهی پریشان به زار
بگرید به دریا درو مرغزار.فردوسی.بیاورد لشکر سوی خوار ری
بدان مرغزاری که بد آب و نی.فردوسی.چو برگرددت روز یار توام
به گاه چرا مرغزار توام.فردوسی.یکی گور دید اندرآن مرغزار
کز آن خوب تر کس نبیند نگار.فردوسی.همی گشت رخش اندرآن مرغزار
درخت و گیا بود و هم جویبار.فردوسی.خورش گرد کردند در مرغزار
ز گستردنیها به رنگ و نگار.فردوسی.که من سالیان تا بدین مرغزار
همی جشن نوسازم اندربهار.فردوسی.گراز آمد اکنون فزون ازشمار
گرفت آن همه بیشه و مرغزار.فردوسی.از آن مرغزار اسب بیژن براند
به خیمه درآورد و روزی بماند.فردوسی.ای روبهان کلته به خس در خزید هین
کآمد ز مرغزار ولایت همی زئیر.فرخی.مرغزاری است گیتی و تو شیری از قیاس
بس هزبران را که تو کردی برون از مرغزار.فرخی.همی تا زبهر مثل در زبانها
درآید که هر اشتری مرغزاری.فرخی.علی تکین را پیش تو ای ملک چه خطر
گرفته گیرش و در مرغزار کرده بدار.فرخی.چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندرسرآرد کوهسار.