معنی کلمه مرغاب در لغت نامه دهخدا
مرغاب. [ م َ ] ( اِخ ) نهری است به مرو شاهجان. ( از منتهی الارب ). رودخانه ای است که از پهلوی شهر مرو ( مرو شاهجان ) می گذرد و آن را مرورود ( مروالرود ) نیز گویند یعنی رودخانه مرو. ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). نام دیگر مروالرود است. ( روضةالصفا ج 3 در فصل وفات مهلب بن ابی صفرة ) ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و للمرو نهر عظیم... و یعرف هذا النهر بمرغاب ای ماء مرو. ( صور الاقالیم اصطخری ).
مرغاب. [ م ُ ] ( اِخ ) نام رودی به افغانستان و آن یکی از آب راهه های جیحون است و نام ترکی آن آق سو باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
مرغاب. [ م ُ ] ( اِخ ) نام محلی به فارس و مجسمه ( ذوالقرنین ) کورش ، بدانجا است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مشهد مرغاب. رجوع به مشهد مرغاب شود.
مرغاب. [ م ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مشهد مرغاب بخش زرقان شهرستان شیراز، در 117هزارگزی شمال شرق زرقان با 585 تن سکنه. آبش از چشمه محصولش : غلات ، چغندر، میوه. شغل مردمش زراعت و باغبانی. صنعت دستی قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
مرغاب. [ م ُ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان.واقع در 39هزارگزی جنوب شرقی مشیز و سر راه مالرو قلعه عسکر به مشیز. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).، ( مرغ آب ) مرغ آب. [ م ُ غ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرغابی. ( ناظم الاطباء ). مرغ آبی. رجوع به مرغ آبی و مرغابی شود.