معنی کلمه مرسوم در لغت نامه دهخدا
- مرسوم بودن ؛ باب بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). معمول و متداول بودن. عادت بودن. معتاد بودن. رواج عام داشتن.
- مرسوم کردن ؛ باب کردن. معمول کردن. متداول کردن. عادت دادن.
|| رسم. آئین. عادت. || نوشته شده و مرقوم.( ناظم الاطباء ). || مکتوب و نامه ، و عامه مردم آن را بخصوص در مورد نامه های والیان و حاکمان به کار برند. ج ، مراسم و مراسیم. ( از اقرب الموارد ). || آنچه رئیس مملکت در مورد امری صادر می کند، و آن را اعتبار قانونی است. فرمان. حکم. ( ناظم الاطباء ) : و ذلک أنه برزالمرسوم الشریف لموالینا قضاةالقضاة أعزاﷲ بهم الدین أن یلزموا شهود الحوانیت. ( النقودالعربیة ص 65 ).
- مرسوم امان ؛ فرمان امان و منشور امان. ( ناظم الاطباء ).
|| رسوم و حق مأمور. ( ناظم الاطباء ). || ماهه و روزینه ، چرا که هر چه امرا و سلاطین برای کسی معین کنند آن را در دفتر خود نشان می کنند، ای می نویسند. ( غیاث ) ( آنندراج ). راتبه. مقرری. مواجب.ماهانه. سالیانه. وظیفه. ( ناظم الاطباء ). اجرا. جامگی. ادرار. رسوم. راتب : و طبیبان باشند که از وقف مرسوم ستانند. ( سفرنامه ناصرخسرو چ 3 ص 37 ). هر یک را به قدر مرتبه ، مرسوم و مشاهره معین بود. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 84 ).
هر سال بالای چرخ مرسومم
هر روز عنای دهر ادرارم.مسعودسعد.گفتی این مرسوم هر سالست اینک سال شد
ظن مبر کز دادن مرسوم اندرعصمتی.سوزنی.بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
به دست برّ تو باشد مبرتی مرسوم .سوزنی.از لبت هر سال ما را شکّری مرسوم بود
سال نو گشت آخر آن مرسوم نتوان تازه کرد.خاقانی.