مرزوق

معنی کلمه مرزوق در لغت نامه دهخدا

مرزوق. [ م َ ] ( ع ص ) روزی داده شده. روزی یافته. روزی مند. مطعم. روزی خوار. نعت مفعولی است از رزق. مقابل رازق. رجوع به رزق شود. || بابخت. ( از منتهی الارب ). مجدود. مبخوت. ( متن اللغة ). بخت ور. بختیار. متمتع. بهره مند. بانصیب : همه از او مرزوق و محظوظ. ( چهارمقاله نظامی ).
- مرزوق گرداندن ؛ بهره ور ساختن. متمتع کردن :
گرم مرزوق گردانی به خدمت
همان گویم که اعشی گفت و دعبل.منوچهری.- مرزوق الحظ ؛ صاحب نصیب. کامیار : هرکه مرزوق الحظ و مسعودالجد باشد فر یزدانی و سعود آسمانی بدو نازل گردد. ( سندبادنامه ص 337 ).

معنی کلمه مرزوق در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) روزی داده شده .

معنی کلمه مرزوق در فرهنگ عمید

۱. ویژگی کسی که به او رزق وروزی داده شده، روزی داده شده.
۲. بهره مند.

معنی کلمه مرزوق در فرهنگ فارسی

روزی داده شده، کسی که باو رزق و روزی داده شده
( اسم ) ۱- آنکه بدو رزق دادهباشند روزی داده . ۲- بهرهمند متمتع جمع : مرزوقین .

معنی کلمه مرزوق در ویکی واژه

روزی داده شده.

جملاتی از کاربرد کلمه مرزوق

هدهد معترف شد و به گناه اقرار داد و گفت: «اذا جاء القضاء عمی البصر». ندانی که با قضای آسمانی قضاوت نتوان کرد و از تقدیر حذر سود ندارد؟ و مثال من چون آن زنبورست که در صحرا مورچه ای دید که به هزار حیله دانه ای سوی خانه می برد. گفت: ای برادر، این چه مشقت است که تو اختیار کرده ای و این چه عذابیست که تو برگزیده ای؟ بیا تا مطعم و مشرب من بینی که تا از من باز نماند به پادشاهان نرسد. خود پریدن ساخت و مور از پس او دویدن گرفت. چون به دکان قصاب رسید، بر گوشت نشست، قصاب کاردی بزد و زنبور را بدو نیمه کرد و بر زمین انداخت. مور چون آن حال بدید، در دوید و پای زنبور گرفت و می کشید و می گفت: «من کان هذا مرتعه کان هذا مصرعه». چون قضا برسد، فضا تنگ آید و کفایت و دانش سود نکند، مرغ زیرک به حلق آویزند. شاه بر سندباد ثنا کرد و فرمود که من همیشه بر خرد و حکمت تو واقف بودم و به هنرمندی و شهامت تو واثق و اعتماد بیفروزد که فرزند مرا به حلیه حکمت و پیرایه دانش، مستظهر و مزین گردانیدی و به منصب کمال رسانیدی و نام نیک مرا که محیی نام بلند خاندان خویش بود، زنده کردی. حق تعالی مرا حق شناس تو گرداناد و بر پاداش حقوق تو توفیق دهاد. پس از پسر پرسید که درین مدت قلیل، این دانش جلیل چگونه تحصیل کردی؟ گفت: اصل همه دانشها عقل است و مادت عقل از فیض آسمانی و هر که مرزوق الحظ و مسعود الجد باشد و فر یزدانی و سعود آسمانی بر وی ناظر و نازل گردد، امور صعب بر وی سهل گردد و معتذر آسان شود و ایام معدود منتهی گردد، آن مشکل سهل و میسر شود و در حد امکان آید و همه دانشها ازین کلمات منتج است که بر دیوار کاخ افریدون نبشته است. شاه پرسید که چگونه است آن کلمات؟ بگوی
مخلوق توست هر چه بگیتی بود قدر مرزوق توست آنچه به کیهان بود قضا
هرکه مخلوق را کند خدمت چون بود حر و فاضل و مرزوق
کف تو مقسم رزق است و دو گیتی مرزوق چند شاید در روزی بدو عالم بستن
پیوسته اگر با می و با معشوقیم بر ما چه ملامت چو برآن مرزوقیم
بقسمتست مقادیر رزق نز جهدست دلیلش ابله مرزوق و زیرک مفلاک
گفتم: زندگانی خداوند دراز باد. نه هر کاری که پدر بتواند کرد پسر بتواند کرد یا آنچه پدر را بیاید پسر را بیاید. پدر من مردی جلد و سهم بود و در این صناعت مرزوق و خداوند جهان سلطان شهید الب ارسلان را در حق او اعتقادی بودی. آنچه از او آمد از من همی نیاید. مرا حیائی مناع است و نازک طبعی با آن یار است. یک سال خدمت کردم و هزار دینار وام برآوردم و دانگی نیافتم. دستوری خواه بنده را تا به نشابور بازگردد و وام بگزارد و با آن باقی که بماند همی‌سازد و دولت قاهره را دعائی همی گوید.
عز دین مر ترا لقب داده سعد دین خواجهٔ اجل مرزوق
از آن دیار که محدود بودم و مرزوق ز جور حادثه محروم ماندم و مغبون