مردوار

معنی کلمه مردوار در لغت نامه دهخدا

مردوار. [ م َرْدْ ] ( ق مرکب ) مردانه. بمردانگی. چون مردان. دلیرانه. شجاعانه : ما نیز قصد خراسان داریم دل قوی بایدداشت و مردوار پیش کار رفت. ( تاریخ بیهقی ص 530 ). از ایشان نباید ترسید و مردوار باید پیش رفت. ( تاریخ بیهقی ص 633 ). مردوار پیش آمدند و جنگ کرد و سواران فرستاد و برادر را آگاه کرد. ( تاریخ بیهقی ص 656 ).
به دانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از ژرف چه مردوار.ناصرخسرو.دل چکند گویدم همی ز هوا
سخت نگهدار مردوار مرا.ناصرخسرو.خاقانی این سراب که داند که مردوار
زین خاکدان به بام جهان بر علم زند.خاقانی.خدمتی مردوار می کردم
راستی را کنون نه آن مردم.نظامی.بکوشیم کوشیدنی مردوار
رگ جان به کوشش کنیم استوار.نظامی.اسب در میدان رسوائی جهانم مردوار
بیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان داشتن.سعدی.ز دوستان به جفا سیرگشته مردی نیست
جفای دوست زنم گرنه مردوار کشم.سعدی.

معنی کلمه مردوار در فرهنگ عمید

مانند مردان، مانند دلاوران.

معنی کلمه مردوار در فرهنگ فارسی

همچون مردان مانند دلاوران : می کشانش در جهاد و در قتال مردوار الله یجز یک الوصال . ( مثنوی )

جملاتی از کاربرد کلمه مردوار

خوش درآ در راه مردان مردوار تا کنم من بر تو معنیها نثار
یا تاج وصل بر سر امید برنهم یا مردوار سر به سر دار برکنم
همی رشک برد از زن خویش مرد گه حملهٔ مردوار علی
خدمتی مردوار می‌کردم راستی را کنون نه آن مردم
هو شدم اما ز میدان درنرفتم مردوار لیک یاران را سر برگ من مضطر نبود
جام مردان بیار تا کامروز بی‌محابا و مردوار خوریم
قدم به کوی وفا مردوار نه، شاهی که پیر عشق روان کرد با تو همت خویش
یکی پیش خصم آمدن مردوار دوم جان به در بردن از کارزار
اسب در میدان رسوایی جهانم مردوار بیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان باختن
بهره ها یابی تو از خوان نعم گر در آئی همچو صوفی مردوار