معنی کلمه مردوار در لغت نامه دهخدا
به دانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از ژرف چه مردوار.ناصرخسرو.دل چکند گویدم همی ز هوا
سخت نگهدار مردوار مرا.ناصرخسرو.خاقانی این سراب که داند که مردوار
زین خاکدان به بام جهان بر علم زند.خاقانی.خدمتی مردوار می کردم
راستی را کنون نه آن مردم.نظامی.بکوشیم کوشیدنی مردوار
رگ جان به کوشش کنیم استوار.نظامی.اسب در میدان رسوائی جهانم مردوار
بیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان داشتن.سعدی.ز دوستان به جفا سیرگشته مردی نیست
جفای دوست زنم گرنه مردوار کشم.سعدی.