معنی کلمه مردمک در لغت نامه دهخدا
مردمش چون مردمک دیدند خرد
در بزرگی مردمک کس ره نبرد.مولوی.فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک.مولوی.- مردمک بصر ؛ مردم دیده :
بس مهر که از خیال رویت
بر مردمک بصر نهادم.عطار.- مردمک چشم ؛ مردم چشم :
بر گونه سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمک چشم ازو تکس.بهرامی.زنهار قدم به خاک آهسته نهی
کان مردمک چشم نگاری بوده ست.خیام.چون هر دو میم مردمه در چشم کاتبان
کور است هردو مردمک چشم آدمی.خاقانی.اگر به گوش من از مردمی دمی برسد
به مژده مردمک چشم بخشمش عمدا.خاقانی.مردمک چشم ساز نعل پی صوفیان
دانه دل کن نثار بر سراصحابنا.خاقانی.تا رخ و موی ترا در نرسد چشم بد
مردمک چشم ها جمله سپند تو باد.عطار.- مردمک دیده ؛ مردم چشم :
از مردمک دیده بباید آموخت
دیدن همه کس را و ندیدن خود را.خواجه عبداﷲ انصاری.از مردمی تست که خاک قدمت راست
بر مردمک دیده احرار تقدم.سوزنی.سدی از ظلمت در پیش مردمک دیده کشیده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 189 ).
رشک آیدم ز مردمک دیده بارها
کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست.سعدی.