مرحل

معنی کلمه مرحل در لغت نامه دهخدا

مرحل. [ م َ ح َ ] ( ع اِ ) منزل. ( دستور الاخوان ) ( مهذب الاسماء ). مرحله. ( مهذب الاسماء ). آنجا که کوچ کنند. مسکن. ( فرهنگ فارسی معین ) : در نیم شبی که محل سلطان عقل مرحل شیطان جهل گشته بود. ( جهانگشای جوینی ، فرهنگ فارسی معین ).
مرحل. [ م ُ ح ِ ] ( ع ص ) مرد بسیارشتر. ( منتهی الارب ). مرد کثیرالرواحل. آن که شتران فراوان دارد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).
مرحل. [ م ُ ح َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی است ازارحال. رجوع به ارحال و نیز رجوع به آنندراج شود.
مرحل. [ م ِ ح َ ] ( ع ص ) شتر قوی. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).
مرحل. [ م ُرَ ح ح َ ] ( ع ص ) چادر که در نگار آن صورت پالان باشد. ( منتهی الارب ). جامه به رحل نگار کرده. ( یادداشت مؤلف ). جامه ای که بر آن صورت رحال شتر نقش کرده باشند. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || شترکه رحل آن را محکم بسته باشند. ( از اقرب الموارد ).
مرحل. [ م ُ رَح ْ ح ِ ] ( ع ص ) کوچ فرماینده کسی را. ( آنندراج ). آنکه حکم به کوچ می کند. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ترحیل. رجوع به ترحیل شود.

معنی کلمه مرحل در فرهنگ معین

(مَ حَ ) [ ع . ] (اِ. ) آنجا که کوچ کنند، مسکن .

معنی کلمه مرحل در فرهنگ فارسی

( اسم ) آنجا که کوچ کنند مسکن : در نیم شبی که محل سلطان عقل مرحل شیطان جهل گشته بود .
کوچ فرماینده کسی را

معنی کلمه مرحل در ویکی واژه

آنجا که کوچ کنند؛ مسکن.

جملاتی از کاربرد کلمه مرحل

چون زاب دیده ناقه ما در وحل بماند با ما بگو که مرحله کاروان کجاست
تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی
طی کن بساط کون که این کعبه مراد باشد ورای کون و مکان چند مرحله
ز محمل رخ چو بنماید نقاب از چهره بگشاید صلای انظروا آید ز مرحل‌ها و محمل‌ها
رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت که ره قافلهٔ دیر و حرم سوی تو بود
ای گه کین درخش تو خنجر نوربخش تو گشته به کام رخش تو هفت زمین دو مرحله
بد گمانی زمن از بیهده حرفی و مرا دل از این مرحله چون نعل در آتش باشد
هزار مرحله دوری ز دامن مقصود اگرچو دست ز سودن بهم نخواهی شد
زاد ره برداشت سوی قافله قافله می‌رفت هر دم مرحله
ای ساربان با قافله مگذر مرو زین مرحله اشتر بخوابان هین هله نه از بهر من بهر خدا