معنی کلمه مرجوم در لغت نامه دهخدا
ای بسا تخت و تاج مرجومان
لخت لخت از دعای مظلومان.سنائی.آتش و دودآید از خرطوم او
الحذر ز آن کودک مرجوم او.مولوی.همچنان کاصحاب فیل و قوم لوط
کردشان مرجوم چون خود آن سخوط.مولوی.رجوع به رجم شود. || کشته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آن که بر اثر سنگسار کردن کشته شده باشد یابطور کلی هر مقتول و کشته ای. ( از متن اللغة ). رجوع به رجوم و رجم شود.
مرجوم. [ م َ ] ( اِخ ) شیطان. ( ناظم الاطباء ). از القاب شیطان است.
مرجوم. [ م َ ] ( اِخ ) قربانگاهی است حاجیان را در بادیه. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ).