مرجو

معنی کلمه مرجو در لغت نامه دهخدا

مرجو. [ م َ ] ( اِ ) عدس. مرجومک. ( از ترجمان القرآن ). مرجمک. رجوع به مرجمک شود : علیکم بالعدس... بر شما بود که مرجو بسیار خوری. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش. ( تفسیر ابوالفتوح ، فرهنگ فارسی معین ). در هر جریبی از زرع گندم و جو و نخود و مرجو پانزده درم و دانگی از درهمی وضع کرده اند. ( تاریخ قم ص 112 ). جو درهمی و چهاردانگ درهمی مرجو دو درهم نخود چهار درهم. ( تاریخ قم ص 120 ).
مرجو. [ م َ ج ُوو ] ( ع ص ) امید داشته شده.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مأمول. نعت مفعولی است از رجاء. رجوع به رجاء شود : مأمول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال. ( تاریخ قم ص 3 ).

معنی کلمه مرجو در فرهنگ معین

(مَ ) (اِ. ) عدس .
(مَ جُ وّ ) [ ع . ] (اِمف . ) امید داشته شده .

معنی کلمه مرجو در فرهنگ عمید

مایۀ امید داشتن.

معنی کلمه مرجو در فرهنگ فارسی

امیدداشته، امیدوار
( اسم ) امید داشته شده : مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال ...

معنی کلمه مرجو در ویکی واژه

امید داشته شده.
عدس.

جملاتی از کاربرد کلمه مرجو

بشکست خصم را و به ورشو تاخت داده نوید، راجی و مرجو را
ز پا فتاده ام، ای یار، یک نظر فرما مرا ز جود تو، ای دوست، اینقدر مرجوست
ای چون نمکستانی اندر دل هر جانی هر صورت را ملحی از حسن تو ای مرجو
زمانرا اقتدار او بود از منتها مرجو بجنب مزرع جودش ریاض خلد خار و خو
ز جوی تن ببحر جان رسانم مرا این دولت از جود تو مرجوست
پس از تجویز اعاده‌دادرسی، بر حسب اینکه رای مورد اعاده دادرسی از چه شعبه‌ای از دیوان صادر گردیده‌است، پرونده با ذکر دلیل مغایرت رای با شرع یا قانون، به یکی از دو مرجع ارجاع می‌گردد: در صورتی که رای مورد اعاده‌دادرسی، از شعبه بدوی دیوان صادر شده باشد، پرونده برای صدور حکم ماهیتی به شعبه تجدیدنظر دیوان ارجاع می‌گردد. در غیر این صورت، پرونده برای صدور حکم ماهیتی به شعبه هم‌عرض ارجاع می‌شود و در نهایت شعبه مرجوعٌ‌الیه بر اساس نظر رئیس دیوان، رای ماهیتی مقتضی صادر می‌نماید.
مرا بغیر خدا نیست خواهش از دگری رجا بد است ز مردان اگر چه یک مرجوست
اگر از ما گناهی رفت توبه به الطافِ تو مطموعیم و مرجو
باقی بر امرا و ممدوح ترین پیشه فانی بر نهی او مرجوح ترین منهاج
نالنده عدویت ز خطا دیدن مسؤول بالنده حبیبت ز روا گشتن مرجو
قراقر در شکم از شدت جوع به سر سودای نظم امر مرجوع