مرجل

معنی کلمه مرجل در لغت نامه دهخدا

مرجل. [ م َ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ رَجُل. ( متن اللغة ). رجوع به رَجُل شود. || ج ِ راجل. ( منتهی الارب ). رجوع به راجل شود.
مرجل.[ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) امراءة مرجل ؛ زن که همه پسر زاید. ( منتهی الارب ). زنی که همه فرزندانش پسر باشند. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). مُذکِر. ( اقرب الموارد ).
مرجل. [ م َ ج َ / م ِ ج َ ] ( ع اِ ) نوعی از چادرهای یمنی. ( منتهی الارب ). برد یمنی. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ).
مرجل.[ م ِ ج َ ] ( ع اِ ) دیگ مسین بزرگ. ( غیاث اللغات ). دیگ رویین. ( دستورالاخوان ). دیگ سنگین یا دیگ مسین. ( منتهی الارب ). قِدر. ( اقرب الموارد ). دیگی که از سنگ تراشیده باشند یا دیگی که از مس ساخته باشند. یا آنچه که بدان غذا پزند اعم از دیگ یا جز آن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). ج ، مراجل : روباهی بگیرند یا کفتاری پیر، او را بکشند و آن را در مرجلی بجوشانند، و این روباه یا کفتار همچنان درست با پوست شکم ناشکافته اندرآن مرجل کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ):
ملک را چنان گرم کرد این خبر
که جوشش بر آمد چو مرجل بسر.سعدی.پاس خطش نگذارد که بگرداند رنگ
اگر از موم نهی بر سر آتش مرجل.طالب آملی ( از فرهنگ فارسی معین ).|| شانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مشط. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). ج ، مراجل.
مرجل. [ م ُ رَج ْ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) چادر نگارین. چادر که در آن صورتهای مردان باشد. ( از منتهی الارب ). بردی که بر آن تصویرهائی چون صورت مردان باشد. معلم. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || مشک که از یک پای سلخ آن کرده باشند. ( از منتهی الارب ). مشکی که آن را از یک پای پوست کنده باشند . ( از تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مشکی که از طرف دو پای آن سلاخی شده باشد. ( از متن اللغة ). || مشک پر. زق ملآن. ( از متن اللغة ). مشک پر شراب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ملخ که آثار بالهای وی در زمین دیده شود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || موی شانه زده. شعر ممشوط. ( از متن اللغة ).
مرجل. [ م ُ رَج ْ ج ِ ] ( ع ص ) قوی و استوار گرداننده. ( ناظم الاطباء ). رجل الشی ٔ، قوّاه. ( متن اللغة ). نعت فاعلی است از ترجیل. رجوع به ترجیل شود. || کسی که فروهشته گرداند موی را تا میان. فروهشته و مرغول گرداند آن را. ( آنندراج ). رجل الشعر؛ سرحه و مشطه. ( متن اللغة ). رجوع به ترجیل شود.

معنی کلمه مرجل در فرهنگ معین

(مِ جَ ) [ ع . ] (اِ. ) دیگ . ج . مراجل .

معنی کلمه مرجل در فرهنگ عمید

دیگ.

معنی کلمه مرجل در فرهنگ فارسی

( اسم ) دیگ : پاس خطش نگذارد که بگرداند رنگ اگر از موم نهی بر سر آتش مرجل . ( طالب آملی )
کفتر باز

معنی کلمه مرجل در ویکی واژه

دیگ.
مراجل.

جملاتی از کاربرد کلمه مرجل

کیست کو آبی دارد که زدست ستمت جاودان بر سرآتش نبود چون مرجل ؟
«کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ» ای کلّما حاولوا الخروج من النّار لما یلحقهم من الغمّ و الکرب الّذی یأخذ بانفاسهم. «أُعِیدُوا فِیها» ای ردّوا الیها بالمقامع. و روی انّ جهنم یجیش بمن فیها کما یجیش المرجل بما فیه، فاذا رفعتهم الی اعلی طبقة طلبوا الخروج فضربهم الزبانیة بمقامع الحدید فیهوون فیها سبعین خریفا، «وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ» ای تقول لهم الملائکة ذوقوا عذاب النّار، ثم ذکر حسن حال الآخرین من الخصمین فقال: «إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» ای بساتین تجری من تحت اشجارها و قصورها انهار العسل و الخمر و اللبن و الماء. «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ» جمع اسورة، و اسورة جمع سوار و هو ما یلبس فی الذراع من ذهب او فضّة. «وَ لُؤْلُؤاً» قرأ اهل المدینة و عاصم هاهنا و فی سورة الملائکة «و لؤلؤا» بالنصب وافقهما یعقوب هاهنا علی معنی و یحلّون لؤلؤا و لانّها مکتوبة فی المصاحف بالالف و اختلف عن عاصم فی الهمز، فقرأ ابو بکر عنه بهمزة واحدة و هی الثانیة، و قرأ حفص عنه بهمزتین، و قرأ الآخرون و لؤلؤ، بالخفض فی السورتین عطفا علی ذهب، ای من ذهب و من لؤلؤ. یعنی مرصّعة. قوله: «مِنْ أَساوِرَ» «مِنْ» للتبعیض «مِنْ ذَهَبٍ» للتبیین، و فی الخبر: لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشّمس، کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم.
بپوشد از نقش رویم، به شادی حلهٔ اطلس بجوشد مهر در جانم مثال شیر در مرجل
چرا جانم بسوزاند در آتش چرا مغزم بجوشاند به مرجل
در زمین بوس تو گردون ز قضا سبقت خواست روز اول که شد آرامگهت این مرجل