معنی کلمه مرتضی در لغت نامه دهخدا
چون به گورستان روی ای مرتضی
استخوانشان را بپرس از مامضی.مولوی.|| راضی کرده شده. خشنود شده. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ارتضاء شود.
مرتضی. [ م ُ ت َ ضا ] ( اِخ ) لقب علی بن ابی طالب است علیه السلام :
خاصه تر این گروه کز دل پاک
شیعت مرتضای کرارند.ناصرخسرو.زبده دور عالمی زان چو نبی و مرتضی
بحر عقول را دُری شهر علوم را دَری.خاقانی.مرتضی صولتامگر سوی قبر
هدیه چون مرتضی فرستادی.خاقانی.رجوع به علی ( ابن ابی طالب ) شود.
مرتضی. [م ُ ت َ ضا ] ( اِخ ) ( سید... ) رجوع به علم الهدی شود.
مرتضی.[ م ُ ت َ ضا ] ( اِخ ) ( شیخ... ) رجوع به انصاری شود.
مرتضی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) کسی که برمی گزیند و اختیار میکند و پسند می کند. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی از ارتضاء. رجوع به ارتضاء شود. || راضی. خشنود. ( ناظم الاطباء ). که چیزی را اختیار کند و بدان قانع و خرسند باشد. رجوع به اقرب الموارد و نیز رجوع به ارتضاء شود.
مرتضی. [ م ُ ت َ ضی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به مرتضی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مرتضوی شود.
مرتضی.[ م ُ ت َ ضا ] ( اِخ ) دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر، در 4هزارگزی جنوب غربی سماله و 14هزارگزی شمال راه شوشتر به مسجد سلیمان ، در منطقه کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 250 تن سکنه است. آبش از چشمه و شعبه کارون. محصولش غلات ، برنج ، خربزه. شغل مردمش زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6 ).