معنی کلمه مربی در لغت نامه دهخدا
مربی. [ م ُ ] ( ع ص )آن که به بیشی خرید نماید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). من یأتی الرباء. ( متن اللغة ). || نعت فاعلی است از ارباء. ( متن اللغة ). رجوع به ارباء شود.
مربی. [ م ُ رَب ْ با ] ( ع ص ، اِ ) پرورده. ( مهذب الاسماء ). تربیت کرده شده. پرورده شده. ( غیاث اللغات ). پروریده. تربیت کرده. برآمده. برآورده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). نعت مفعولی است از تربیت به معنی پروردن. رجوع به تربیت شود. || به رب پرورده. ( منتهی الارب ). عمل آورده با رب . ( از متن اللغة ). در شکر و عسل و غیره بعمل آورده. مربب. انبجات. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آنچه از قسم میوه در شیره قند پرورده کنند. ( غیاث اللغات ). مُربّا. رجوع به مربا شود.
مربی. [ م ُ رَب ْ بی ] ( ع ص ) پرورنده. تربیت کننده. پرورش دهنده : مربی الفضلا محب الاتقیا. ( گلستان ). یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را میگفت. ( گلستان ).
دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین
که قاضییی به از او آسمان ندارد یاد.حافظ.|| آموزگار. استاد. پرورشگر. معلم. که عهده دار تعلیم و تربیت دیگران است : ناچار به خلاف رأی مربی قدمی برفتمی و از سماع حظی برگرفتمی. ( گلستان ). || مرباسازنده. ( ناظم الاطباء ).
مربی. [ م َ بی ی ] ( ع ص ) پرورش داده شده و پرورده شده و افزون شده. ( ناظم الاطباء ).