مراهق

معنی کلمه مراهق در لغت نامه دهخدا

مراهق. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) کودک نزدیک بلوغ رسیده. ( منتهی الارب ) ( از غیاث اللغات ). نزدیک رسیده به خواب دیدن. ( مهذب الاسماء ). کودک نزدیک رسیده به حد بلوغ که آلت او تحریک وشهوتش به جماع ظاهر شود. ( از تعریفات ). نزدیک شده به حلم و احتلام. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). به مردی نزدیک شده. یافع. حوقل. ناهد. نوگوشاسب. مناهز.( یادداشت مؤلف ). در شرف بلوغ چه پسر چه دختر. در آستانه بلوغ :
چون مراهق گشت دخترطالبان
بذل می کردند کابین گران.مولوی.اما روزه تأدیب آن است که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند. ( النهایه طوسی از فرهنگ فارسی معین ). || در شرف فوت فرصت. در آستانه به پایان رسیدن وقت و مهلت و نزدیک به آخر وقت. گویند: صلی العصر مراهقاً؛ یعنی در واپسین فرصت و نزدیک به فوت شدن وقت نماز عصر و کذا دخل مکة مراهقاً. رجوع به منتهی الارب ، متن اللغة و اقرب الموارد شود. || آخر وقت حج در مکه درآینده. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). رجوع به معنی قبلی شود. || کسی که آخر وقت نماز خواند. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی دوم شود.

معنی کلمه مراهق در فرهنگ معین

(مُ هِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - پسر نزدیک به بلوغ . ۲ - کسی که آخر وقت نماز خواند.

معنی کلمه مراهق در فرهنگ عمید

۱. پسری که نزدیک به بلوغ باشد.
۲. جوانی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد.

معنی کلمه مراهق در فرهنگ فارسی

پسری که نزدیک به بلوغ باشد
( اسم ) ۱- پسر نزدیک به بلوغ : اما روز. تادیب آنست که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند . ۲- کسی که آخر وقت نماز خواند .
کودک نزدیک بلوغ رسیده

معنی کلمه مراهق در ویکی واژه

پسر نزدیک به بلوغ.
کسی که آخر وقت نماز خواند.

جملاتی از کاربرد کلمه مراهق

خاطر مشکل گشای ووهم دوراندیش تو طفل دین را در شب شبهت مراهق ساخته
چون مراهق گشت دختر طالبان بذل می‌کردند کابین گران
دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید مراهقان ره عشق راست روز ظهور
خیز وز یثرب به کوفه آی از آن پیش کایند از رمله کودکان مراهق‌
به طفل غنچه نگر شد مراهق از بس شیر به مهد برگ ز پستان مام شاخ مکید
که اگرچه یک نوع بیماری باشد اما پیر را معالجت دیگر باشد و جوان را دیگر و طفل را دیگر و مزاج طفل و مراهق و شاب و کهل و شیخ تفاوت بسیار دارد و باشخاص معین نیز تفاوت کند چنانک ده طفل باشند هر یک را در نبض و مزاج و قوت و ضعف تفاوتها باشد و در هر شهر و هر هوا و هر موسم هم تفاوت بود طبیب حاذق باید که آن همه بشناسد و رعایت آن دقایق کند تا بر قضیه «تداووا فان الذی انزل الدا انزل الدواء» مرض زایل شود و صحت روی نماید.