مرافق

معنی کلمه مرافق در لغت نامه دهخدا

مرافق. [ م َ ف ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مرفق. ( ترجمان علامه جرجانی ). رجوع به مرفق شود. || مرافق الدار؛ جای آب و برف انداختن و مانند آن و خلاجایها. ( از منتهی الارب ). مصاب الماء و نحوها؛ آبریزگاه خانه. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || منافع. مرافق الدار؛ منافعها. ( اقرب الموارد ). || وسایل آسایش. ( فرهنگ فارسی معین ). لوازم. ضروریات خانه. رجوع به دو معنی قبلی شود : خانقاهی سخت نیکو با همه مرافق از حجره ها و حمام و جماعت خانه و غیر آن تمام کردم و فرشهای نیکو و اسباب و آلات مطبخ و هر آنچ دربایست آن بود از همه نوع بساختم. ( اسرارالتوحید از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 73، از فرهنگ فارسی معین ). || ج ِ مرفق و مرفقة، به معنی متکا و مخده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مرفق و مرفقة شود. || آن چیزها که بدان نفع یابند. ( غیاث اللغات ، از صراح اللغة ). چیزهائی که از آنها سود برند. ( فرهنگ فارسی معین ). المِرفَق و المَرفِق ، مااستعین به و انتفع. ( متن اللغة ). فواید. منافع. راحت و منفعتی که از مالی یا کسی حاصل شود : در ذکر بخارا و مناقب و فضایل او و آنچه در وی است و در روستاهای وی از مرافق ومنافع. ( تاریخ بخارا ). هر که از او دورتر از مرافق و منافع او محروم تر. ( سندبادنامه ص 64 ). و نیز اهل ضیعتها را به علت نویسندگان خود و حواشی و خدمتکاران ومرافق و منافع اصحاب خود به مثل این تکلیف کرده اند.( تاریخ قم ص 165 ). ذکر وجوه اموال و منافع آن به قم که آن را به اصطلاح مرافق گویند. ( تاریخ قم ص 167 ).
مرافق. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) همراه. موافق. ( منتهی الارب ). آنکه در سفر همراهی کند: رافَقَه ُ؛ صاحبه فی السفر. ( متن اللغة ). رفیق. مصاحب. ( از اقرب الموارد ). نعت فاعلی است از مرافقة. رجوع به مرافقة شود. || در بدیع، صنعت مرافق آن است که شعری بگویند ( واغلب رباعی ) که جای هر مصراع را اگر عوض کند در معنی شعر و قوافی آن خللی نیفتد. مانند این دو رباعی :
دجله صفت دو چشم خونین من است
آتشکده وصف دل غمگین من است
جای تف و نم بستر و بالین من است
غرقه شدن و سوختن آئین من است.امیر معزی.از زلف برون کنی اگر تاب شوم
بر لب ننهی اگر می ناب شوم
در چشم نیاوری اگر خواب شوم
از دست فروریزی اگر آب شوم.؟رجوع به فرهنگ نظام و آنندراج شود.

معنی کلمه مرافق در فرهنگ معین

(مَ فِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مرفق ، آرنج ها.

معنی کلمه مرافق در فرهنگ عمید

۱. رفاقت کننده.
۲. همراه، موافق.
= مَرفق

معنی کلمه مرافق در فرهنگ فارسی

جمع مرفق
(اسم ) جمع مرفق .۱- چیزهایی که از آنها سودبرند . ۲- وسایل آسایش : خانقاهی سخت نیکو با هم. مرافق از حجرها و حمام و جماعت خانه و غیر آن تمام کردم و فرشهای نیکو و اسباب و آلات مطبخ و هر آنچ در بایست آن بود از همه نوع بساختم .

معنی کلمه مرافق در ویکی واژه

جِ مرفق ؛ آرنج‌ها.

جملاتی از کاربرد کلمه مرافق

و عن ربیعة بن کعب الاسلمی، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنی». فقلت: مرافقتک فی الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
به همت همه سایلان را منافع به رتبت همه زایران را مرافق
و قال ربیعة بن کعب الاسلمی: کنت ابیت مع رسول اللَّه فأتیته بوضوئه و حاجته، فقال لی: «سل!» فقلت: اسألک مرافقتک فی الجنّة. قال: «او غیر ذلک». قلت: هی حاجتی یا رسول اللَّه.
من به چنین وجد و حال به بستان لاله و نسرین مرا ندیم و مرافق