مراحم

معنی کلمه مراحم در لغت نامه دهخدا

مراحم. [ م َ ح ِ ] ( ع اِ ) مهربانیها. ج ِ مرحمت. ( غیاث اللغات ). رجوع به مرحمة و مرحمت شود : و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال همگان گشته. ( ظفرنامه یزدی ، از فرهنگ فارسی معین ).
- ارباب مراحم و اشفاق ؛ مردمان مهربان و مشفق. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مراحم در فرهنگ معین

(مَ حِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مرحمت .

معنی کلمه مراحم در فرهنگ عمید

= مرحمت

معنی کلمه مراحم در فرهنگ فارسی

جمع مرحمه
(اسم ) جمع مرحمت ( مرحمه ) مرحمتها مهربانیها : و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال هنگنان گشته ...

معنی کلمه مراحم در ویکی واژه

جِ مرحمت.

جملاتی از کاربرد کلمه مراحم

رخ و زلف او در آیت زضلا لت و هدایت بتالفش عنایت بتکلفش مراحم
ز مراحم الهی، نتوان برید امید مشنو حدیث زاهد، که شنیدنش وبال است
جهانیان همه زنهاریان عدل تواند امیدوار به فضل ومراحم واشفاق
این بنده هر چند نادان و ناشناس باشد. چندان ناشکر و ناسپاس نیست که شفا از جفا نداند و کرم از الم نشناسد. کلک الهام سلک شما کار جبرئیل امین داند که هم آیت و عید آرد و هم مژدة امید. لاجرم ظاهر رقومش در هر خط، خطائی از من است و در هر نقطه نکتة ها بر من ولی چون پرتو لحظ از پرده لفظ بچهره معنی افتد هر چه بینی مراحم کریمانه است و مواعظ حکیمانه. ادبنی ربی فاحسن تأدیبی بحمدالله از وصول این نامة وحی و نسخه الهام دل‌های خاص و عام بیمن همت خسروی چندان قوی گشت که خرمن دشمن را بیک پر کاه نگیرند و عالمی بدخواه بیک کف خاک در حساب نیاید. نه رنگی از سودا بر صفحه سویدا ماند؛ نه زنگی از وسواس بر آینه حواس. همانا رأی اشرف همایون را با راز عالم بیچون مطابقت بود که تا این معانی نغز بر مجاری لفظ گهربار یار گشت، امداد دور گردون مقوی شد و مسلمین داغستان را دیگر باره مجموع و متفق ساخت که با عزم راسخ در مقابل هجوم روس ثابت و قائم شوند و ناکسی چند از اهل آق قوشه را که هر یک مشتی وجه نقد گرفته جانب کفر رفته بودند بکلی از بیخ و بن برانداخته عبرت دیگران سازند.
هم مگر بذل یزدانی و فضل آسمانی این مکارم را پاداش و این مراحم را تلافی آرد. باری امروز که بیست و سیم صفر است شنیدم مردی راه اندیش مرز استر آباد خواهد بود. اعتراف عبودیت اقتضای شطری شرح عقیدت کرد، دیری است به درد زانو گرفتارم و به دستور اطبا دوا اندیش و معالجت گذار. هنوز سودی ندیده ام و به بهبودی نرسیده، همچنان لنگ و لوش در خان حاجی کمال افتاده. اسمعیل و میرزا و جعفر و علی کوچک پرستارند، واهالی حجره از نشر بستر و بالش و بسط فریاد و نالش در آزار. تا کی صحت بازوی رنج تابد و آرامش عزل اندیش شکنج شود.بنده زاده نیز در سپاس اشفاق و ستایش اخلاق حضرت با من هم سبق است و مادام که از هستی رمق باشد، اوقات در مطالعت این ورق خواهد بود، مصرع: هر که نه گویا به تو خاموش به.
ز مراحم الهی نتوان برید امید مشنو حدیث واعظ که شنیدنش وبالست
اى شهریار! هر چند مجروح و خسته‌ام لکن در خدمت شهریارى محبوسم که کان مرحمت و احسان است، توقع به مراحم شهریار دارم که سؤال مرا بوجه معقول خاطر نشان فرموده و جواب گوئى تا دلم یکباره از شبهه و شک بیرون آمده و متوجه امر یقین گردد.