معنی کلمه مذکر در لغت نامه دهخدا
مذکر. [ م ُ ک ِ ] ( ع ص ) امراءة مذکر؛زنی که پسر زاید. ( مهذب الاسماء ). زن که همه پسر زاید. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || طریق مذکر؛ راه خوفناک. ( منتهی الارب ). مخوف. ( اقرب الموارد ). مخوف صعب. مُذَکَّر. ( از متن اللغة ). || یوم مذکر؛ روز سخت. ( منتهی الارب ). جنگ صعب شدید. ( از اقرب الموارد ). داهیه شدیده ای که جزمردان مرد در آن پایداری نتوانند. ( از متن اللغة ). || داهیه مذکر؛ بلای سخت. ( منتهی الارب ). شدیدة. ( اقرب الموارد ). || ارض مذکر؛ التی تنبت ذکور البقل. ( متن اللغة ). که گیاه سخت و درشت رویاند. مذکار. رجوع به مذکار شود. || یادآورنده. مذکِّر. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از اذکار.
مذکر. [ م ُ ذَک ْ ک َ ] ( ع ص ) ضد مؤنث. ( اقرب الموارد ). نرینه. ( مهذب الاسماء ) ( تفلیسی ). مرد. نر. ضد ماده. ( غیاث اللغات ). || سیف مذکر؛ شمشیر آبدار. ( منتهی الارب ). ذوالماء. ( اقرب الموارد ). آن شمشیری که کناره پولاد بود میانه نرم آهن. ( مهذب الاسماء ). ذَکَر. ( متن اللغة ). || یوم مذکر؛ روز سخت. ( منتهی الارب ). روزی سخت و صعب و شدید. روزی که جنگ سخت در آن روی دهد. ( یادداشت مؤلف ). مُذکِر. ( اقرب الموارد ). || طریق مذکر؛ راه خوفناک. ( منتهی الارب ). مخوف صعب. ( متن اللغة ). || بلای بزرگ. ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح نحو ) اسمی که از علامات سه گانه تأنیث یعنی تاء و الف و یاء خالی باشد. خلاف مؤنث. ( از تعریفات ). نزد نحویان اسمی است که علامت تأنیث در آن یافت نشود نه لفظاً و نه تقدیراً و نه حکماً، و آن یا حقیقی است و عبارت است از حیوان مذکری که از جنس خود او را هم مؤنثی باشد، و یا غیر حقیقی است و آن غیر حیوان نرینه است. || ( اصطلاح نجوم ) بروج حارالمزاج را گویند یعنی بروج ناری و بروج هوائی. ( یادداشت مؤلف ).
- مذکر سماعی ؛ کنایه از شوهری است که مضبوط زن خود است. ( برهان قاطع ). مردی که مطیع و فرمانبردار زن خود باشد. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ).مردی که زنش بر او غالب باشد. ( آنندراج ) ( از مؤیداللغات ).
مذکر. [ م ُ ذَک ْ ک ِ ] ( ع ص ) پنددهنده. ( مهذب الاسماء ). وعظکننده. ( از اقرب الموارد ).واعظ. اندرزگوی. پندگوینده. ناصح. اندرزگر. آنکه تذکیر کند. ( یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که وعظ و نصیحت و ارشاد می کند. ( از الانساب سمعانی ) :