معنی کلمه مدیر در لغت نامه دهخدا
- مدیر بیوتات ؛ عریف.
- مدیر پست ؛ مدیر پستخانه. که تصدی دفتر پست را به عهده دارد.
- مدیر تشریفات ؛ رئیس تشریفات. رجوع به تشریفات شود.
- مدیر تعزیه ؛ مدیر شبیه. تعزیه گردان.
- مدیر دبستان ؛ متصدی و مسئول دبستان.
- مدیر دبیرستان ؛ رئیس دبیرستان.
- مدیر دفتر ؛متصدی دایره دفتر در اداره ها و مؤسسه ها. رئیس دبیرخانه.
- مدیر روزنامه ؛ مدیر مجله. مدیر مسئول. که مسئولیت مندرجات روزنامه یا مجله با اوست.
- مدیر شبیه ؛ شبیه گردان.
- مدیر ضرابخانه ؛ امین الضرب. ( یادداشت مؤلف ).
- مدیر مجلس دارالشوری ؛ رئیس مجلس. ( مرآةالبلدان ج 1 ضمیمه ص 5 ).
- مدیر مجله . رجوع به مدیر روزنامه در سطور بالا شود.
- مدیر مدرسه ؛ مدیر دبستان یا دبیرستان. که مسئولیت اداره مدرسه بعهده ٔاوست.