مدهوش

معنی کلمه مدهوش در لغت نامه دهخدا

مدهوش. [ م َ ] ( ع ص ) خیره. ( زمخشری ). بی آگاهی. متحیر. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). دیوانه. سراسیمه. ( حفان ). شیدا. ( اوبهی ). سرگشته. حیران. مست. بیهوش. ( از غیاث اللغات ). بی خود. حیران. ( منتهی الارب ). هاج. خردشده از ترس و مانند آن. ( یادداشت مؤلف ). بی خویشتن. بی خبر از خویش. حیرت زده. بهت زده. مبهوت : هر دو مدهوش بازگشتند نزدیک قوم و خاموش بنشستند. ( تاریخ بیهقی ص 637 ).اسب در تک افکندم چون مدهوشی و دل شده ای. ( تاریخ بیهقی ). شکر خادم چون مدهوشی بیامد تا هارون را برداشتند و آواز دادند که زنده است. ( تاریخ بیهقی ص 700 ).
بیدار شو از خواب و نگه کن که دگر بار
بیدار شد این دهر شده بیهش و مدهوش.ناصرخسرو.آنکه غفلت براحوال وی غالب... و مدهوش و پای کشان می رفت. ( کلیله و دمنه ).
تیز است چون بازار او حیران شدم در کار او
جان در خط دیدار او مدهوش و حیران دیده ام.خاقانی.رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 335 ).
اگر چه دولت کیخسروی داشت
چو مدهوشان سر صحراروی داشت.نظامی.زمانی بر زمین افتاد مدهوش
گرفت آن چشمه را چون گل در آغوش.نظامی.بنشین که هزار فتنه برخاست
از حلقه عارفان مدهوش.سعدی.فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفه مدفوق مدهوش.سعدی.خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا می کند که موی بر اعضاء.سعدی.میکشیم از قدح باده شراب موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم.حافظ.در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز.حافظ.- مدهوش آمدن ؛ از هوش رفتن. بی خود شدن :
تا جمال تو بدیدم مست و مدهوشم آمدم
عاشق لعل شکرپاش گهرپوش آمدم.عطار.- مدهوش افتادن ؛ مدهوش شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). بیهوش شدن.
- مدهوش درافتادن ؛مدهوش شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). از هوش رفتن : هیچ نگفتم و مدهوش درافتادم چون به هوش بازآمدم... ( جوامع الحکایات از فرهنگ فارسی معین ).
- مدهوش شدن ؛ بی خود شدن. از خودبی خود شدن :
هوش من آن لبان نوش تو برد
تا شدی دور من شدم مدهوش.

معنی کلمه مدهوش در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) بیهوش ، سرگشته .

معنی کلمه مدهوش در فرهنگ عمید

۱. سرگشته، سرگردان، گیج، متحیر.
۲. بیهوش.

معنی کلمه مدهوش در فرهنگ فارسی

سرگشته، سرگردان، گیج، متحیر
۱- ( اسم ) دهشت زده سرگردان حیران : مومنان و کافران استاده مدهوش و حزین . ۲- ( صفت ) بیهوش بیخود بیخویشتن .
مبارکشاه خان اصفهانی از شاعران قرن یازدهم

معنی کلمه مدهوش در ویکی واژه

بیهوش، سرگشته.

جملاتی از کاربرد کلمه مدهوش

در خواب خیال‌های مشکل بینند مولِّهانِ مدهوش
چون آینه بر روی تو مدهوش نگاهم بیخود شدهٔ ساغر سر جوش نگاهم
که تا بیرون روی اندر کناری همه مستند و تو مدهوش یاری
شود ز مژده ناسور زخم ما مدهوش که از زمین و زمان مشک ناب می‌جوشد
در رهِ مردان حق نفی است کفراثبات شرک دم مزن اینجا که حیرت عقل را مدهوش کرد
وجه تسمیه ارجنک به خاطر وجود جنگلهای زیبایی از درختچه‌های ارجن (ارژن) بوده که به معنای ارجن کوچک می‌باشد و بر روی کوه‌های ارجنک می‌رویند. این درختچه‌ها در اوایل اردیبهشت شکوفه می‌زنند و بوی مطبوعی در کوهستان پراکنده میکند که بو و منظره آن هر بیننده ای را مدهوش می‌کند. قدمت این روستا به زمان نادر شاه افشار بازمی‌گردد. ارجنک در ابتدا به صورت قلعه ای برای دامداری بوده است که دو درب ورودی و چهار برج داشته است.
موسی مدهوش ان ترانی در طور پیچیده صلای من رآنی بحجاز
وصالت را خریدارم بدین جان از آن افتاده‌ام مدهوش و حیران
ببرد مقته با گوشواره از گوشش سر برهنه به خاک او فکند مدهوشش
نعمت اللیهم و با سید حریف باده می نوشیم و مدهوشیم ما
چون رس ی د م دیدم او بیهوش بود از شراب بیخودی مدهوش بود