مدهن

معنی کلمه مدهن در لغت نامه دهخدا

مدهن. [ م ُ هَُ ] ( ع اِ ) روغن دان . ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). شیشه روغن. ( منتهی الارب ). آلت دَهن و قاروره آن. ( از متن اللغة ) ( ازاقرب الموارد ). ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان. وهو المدهنة. ( از متن اللغة ). دبه روغن. دباله روغن. ج ، مداهن. || مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید یا هر مغاک که سیل آن را کنده باشد. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). ج ، مداهن.
مدهن.[ م ُ هَِ ] ( ع ص ) چاپلوس. متملق. فریبنده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ادهان. رجوع به ادهان شود.
مدهن. [ م ُ دَهَْ هََ ] ( ع ص ) آنکه بر او آثار نعیم باشد. ( از متن اللغة ).
- قوم مدهنون ؛ آنانکه بر آنها آثار نعمت ها باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
|| روغن مالی شده. ( یادداشت مؤلف ). چرب. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تدهین شود.
- مدهن کردن ؛ چرب کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : و صورت دیگر انبیا چون ابراهیم و اسماعیل و... بر آنجا کرده و به روغن سندروسی مدهن کرده.( سفرنامه ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ).
مدهن. [ م ُ دَهَْ هَِ ] ( ع ص ) چرب. چربی دار. طلاکرده به روغن.( ناظم الاطباء ). || طلاکننده به روغن. چرب کننده. ( فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از تدهین.

معنی کلمه مدهن در فرهنگ معین

(مُ هِ ) [ ع . ] (اِفا. ) چاپلوس ، متملق .
(مُ دَ هَّ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) چرب کرده . ۲ - به روغن طلا کرده . ۳ - (ص . ) چرب .

معنی کلمه مدهن در فرهنگ عمید

۱. چرب کننده.
۲. چربی دار.

معنی کلمه مدهن در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- چربی دار. ۲- طلاکننده بروغن . ۳ - ( صفت ) چرب کننده .
آنکه بر او آثار نعیم باشد

معنی کلمه مدهن در ویکی واژه

چاپلوس، متمل
چرب کرده.
به روغن طلا کرده.
چرب.

جملاتی از کاربرد کلمه مدهن

زانگشت من چراغ توان برفروختن کز گونه گون طلاچو فتیله مدهنّم