معنی کلمه مده در لغت نامه دهخدا
مده. [ م ُدْ دَه ْ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ماده ، به معنی مادح است. رجوع به ماده شود.
مده. [م ُدْ دَ ] ( ع اِ ) مدة. مُدَّت. رجوع به مُدَّت شود.
مده. [ م ُ دَ ]( ص ) بیمار. ( صحاح الفرس چ طاعتی ص 289 ) ( برهان قاطع ). ناخوش. ( برهان قاطع ).
مده. [ م ِ دِ ] ( اِخ ) در داستانهای اساطیری رم ، مده دختر آئتس پادشاه کلشید است و به روایتی مادرش هکات [ حامی جادوگران جهان ] بوده است. وی با پدر خویش به دشمنی برخاست و دل به عشق ژازون بست و چون آرگونوت ها به کلشید حمله کردند با سپاه دشمن ساخت و باعث شکست پدر شد و خود با معشوقش ژازون فرار کرد و برادر خویش را به گروگان برد و برای آنکه پدرش از تعقیب وی منصرف شود برادر را قطعه قطعه کرد جسد او رادر سر راه پدر ریخت. ژازون و مده به کونت رفتند. پادشاه آن دیار کرئون نام داشت و می خواست دختر خود را به همسری ژازون درآورد و حکم به اخراج مده داد. مده یک روز مهلت خواست و به قصد انتقام جامه زیبای مزین به جواهری تهیه دید و آن را به زهری آلوده و به عنوان هدیت عروسی برای دختر کرئون فرستاد و دخترک با پوشیدن آن آتش گرفت و کرئون و قصرش نیز در شعله های آن آتش سوختند. عاقبت الامر مده فرزندان خود را کشت و با ارابه ای که خورشید برایش فرستاده بود به آسمان پروازکرد. رجوع به فرهنگ اساطیر یونان و روم ص 549 شود.
مده. [ م َدْ دَ / دِ ] ( از ع ، اِ ) ظاهراً آن مقدار از مرکب که به وسیله آن مدی توان کشید. ( فرهنگ فارسی معین ) : و مده از دوات چنان بردارد که پشت قلم با صحرا دارد، دلیل بر آن سوکند... ( دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مَدَّة و مُدَّة شود.