معنی کلمه مدل در لغت نامه دهخدا
مدل. [ م ِ ] ( ع ص ) مرد باریک اندام کم گوشت. ( منتهی الارب ). خفی الشخص قلیل اللحم .( متن اللغة ). || مَدل. رجوع به مدل شود.
مدل. [ م ُ دِل ل ] ( ع ص ) هادی. راهنما. ( ناظم الاطباء ). راهنمون. دلیل. ( یادداشت مؤلف ). دلالت کننده. هدایت کننده. ( از متن اللغة ). نعت فاعلی است از ادلال. رجوع به ادلال شود :
مثنوی او چو قرآن مدل
هادی بعضی و بعضی را مضل.شیخ بهائی.|| توفیق راست کرداری دهنده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود. || از حد درگذرنده در محبت و مهربانی با دوست. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ادلال شود. || جری : المدل بالشجاعة؛ الجری ٔ. ( متن اللغة ).
مدل. [ م ُ دِ ] ( فرانسوی ، اِ ) الگو. نمونه. ( یادداشت مؤلف ). سرمشق. ( فرهنگ فارسی معین ). || کتاب نقاشی که در مدارس دانش آموزان از روی آن طراحی و نقاشی کنند. || هر چیز و هرکس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند و یا مجسمه بسازد. ( فرهنگ فارسی معین ).