مدقوق

معنی کلمه مدقوق در لغت نامه دهخدا

مدقوق. [ م َ ] ( ع ص ) کوفته شده. ( غیاث اللغات ). نرم کوفته شده. ( ناظم الاطباء ). خرد و شکسته شده.( از اقرب الموارد ). آردشده. ( یادداشت مؤلف ). || مقروع. کوبیده. زده : دق الباب ؛ قرعه. ( اقرب الموارد ). || لاغر و باریک کرده شده. ( غیاث اللغات ). لاغر. باریک. ( فرهنگ فارسی معین ). || در میان خاک افتاده شده. ( ناظم الاطباء ). || به تب دق مبتلاشده. ( از اقرب الموارد ). بیماری دق گرفته. مبتلا به دق. ( یادداشت مؤلف ). مسلول : اگر نسیم لطایف لهجه درپاشش بر بیمار مدقوق وزد از دَق دق بازرهد. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 24 ).

معنی کلمه مدقوق در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - کوفته شده . ۲ - لاغر و باریک . ۳ - آن که مرض دق دارد.

معنی کلمه مدقوق در فرهنگ عمید

۱. کوفته، کوفته شده.
۲. (پزشکی ) مبتلا به سل.

معنی کلمه مدقوق در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- کوفته شده . ۲- لاغر و باریک . ۳- آنکه مرض دق دارد .

معنی کلمه مدقوق در ویکی واژه

کوفته شده.
لاغر و باریک.
آن که مرض دق دارد.

جملاتی از کاربرد کلمه مدقوق

ما تَذَرُ مِنْ شَیْ‌ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ، من انفسهم و انعامهم و اموالهم، إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ یعنی کالشی‌ء الهالک البالی و هو نبات الارض اذا یبس و دیس و قیل کالرماد و قیل کالتراب المدقوق.
مبتلا گشتم بعشق او بانواع بلا دل ز دست عشق مدقوقست و جان در اضطراب
شهد نوشین لیکنش محرور داند ناپسند قند شیرین لیکنش مدقوق خواند ناگوار
فسردم کِم خرد ننشاند آتش با همه سردی که مدقوق ایچ ندهد سودسرمای زمستانش
جوهر مدقوق را زهر آمدی نفس سگ را مطبخ قهر آمدی
تیغت شده مدقوق ز آسایش‌ کشور زان چو مه نو بینیش از رنج تضایل