مدری

معنی کلمه مدری در لغت نامه دهخدا

مدری. [ م ِ ] ( اِ )تخت. ( مدرس رضوی ، دیوان انوری ج 2 ص 1050 از فرهنگ فارسی معین ) :
اگر چرخ را هیچ مدری بدی
همانا که مدریش کسری بدی.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2354 ).به پنج روز ترقی به سقف او بردند
چو لات و عزی اطراف تاج و مدری را.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 3 از فرهنگ فارسی معین ).
مدری. [ م َ دَ ری ی / م َ دَ ] ( ص نسبی ) حضری. شهرباش. مدنی. ساکن حضر. قراری. مقابل وبری به معنی بدوی و چادرنشین و بیابان باش. ( یادداشت مؤلف ).
مدری. [ م ِ را ] ( ع اِ ) سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. ( منتهی الارب ). شاخ گاو و گوسفند که بدان شانه کنند. ( فرهنگ خطی ). شانه. ( فرهنگ فارسی معین ). مدراة. مَدریَه. مشط. ( اقرب الموارد ). سرخاره. ( از متن اللغة ). رجوع به مدراة شود. ج ، مدار و مداری. || شاخ. شاخ بچه آهو. شاخ گوزن. ( ناظم الاطباء ). قرن. ( اقرب الموارد ). || سیخ. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی اول شود.
مدری. [ م ُ ] ( ع ص ) آگاهاننده کسی را. ( آنندراج ).
مدری.[ م ُدْ دَ ] ( ع ص ) زن شانه کننده موی را. ( آنندراج ). || فریب دهنده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مدری ٔ. [ م ُ رِءْ ] ( ع ص ) ناقه که فرودارد شیر را و فروگذارد پستان را نزدیک ولادت. ( منتهی الارب ). ماده شتری که پس از نتاج شیر وی فرودآید و پستان وی فروهشته گردد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مدری در فرهنگ معین

(مِ ی ' ) [ ع . ] (اِ. )۱ - شانه . ۲ - سیخ . ۳ - شاخ (آهو، گوزن و جز آن ها ). ۴ - تخت .

معنی کلمه مدری در فرهنگ عمید

شانۀ مو.
روستایی.

معنی کلمه مدری در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- شاخ ( آهو گوزن و جز آنها ) . ۲- سیخ . ۳- شانه . ۴- ابزاری که زنان بوی موی سر راست کنند سرخاره . ۵- تخت : به پنج روز ترقی بسقف اوبردند چو لات و عزی اطراف تاج ومدری را . ( انوری )
آگاهاننده کسی را

معنی کلمه مدری در ویکی واژه

شانه.
سیخ.
شاخ (آهو، گوزن و جز آن‌ها)
تخت.

جملاتی از کاربرد کلمه مدری

نیز فرمود: دنیا گذرگاه است و آخرت جایگاه. هان خدایتان رحمت کناد از گذرگاهتان برای جایگاهتان توشه برگیرید. و پرده ی گناهان خویش بر آن کس که از همه ی رازهایتان آگاه است نیز مدرید.
یکی چون زمردین بیرم، دوم چون بسدین مجمر سیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین مدری
باشدش گر نصیبی از ادراک ... فنحن ... هناک (در یک نسخه: کل مدری محن بهناک)
به پنج روز ترقی به سقف او بردند چو لات و عزی اطراف تاج و مدری را
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ الایة... میگوید مردمان را خانه ساختم خانه و چه خانه! بیت خلقته من الحجر، لکن اضافته الی الازل، بیگانه در نگرد جز حجری و مدری نبیند، که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا، دوست در نگرد وراء سنگ رقم تخصیص و اضافت بیند، دل بدهد جان در بازد.
آب ایشان به خیر و شر مبرید سلک ایشان ز یکدگر مدرید