معنی کلمه مدرک در لغت نامه دهخدا
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.ناصرخسرو.|| رسیده. پخته. مقابل فَج . ( یادداشت مؤلف ): ادرک الشی ُٔ؛ بلغ وقته. یقال ادراک الثمر اذا انضج و القدر اذا بلغت اناها. ( اقرب الموارد ). || زمان و مکان ادراک. ج ، مدارک. ( ناظم الاطباء ). حوزه ادراک : چون گورخر از مدرک بصر غایب شد. ( سندبادنامه ص 253 ). || آنچه به وسیله حواس باطنی ادراک شود. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی اول و ترکیبات مدرک شود.
- مدرک بالذات ؛ در فلسفه ، آنچه بالذات دریافته شود و آن صور حاضر در عقل است. رجوع به فرهنگ علوم عقلی و نیز رجوع به اسفار ملاصدرا ج 3 ص 54 و مجموعه دوم مصنفات سهروردی ص 111و فرهنگ فارسی معین و حکمت اشراق ص 111 و 113 شود.
- مدرک بالعرض ؛ در فلسفه ، علم حصولی است که مدرک بالعرض است و به واسطه صوری که از اشیاء نزد عقل موجود است ایجاد شود. ( از فرهنگ علوم عقلی از فرهنگ فارسی معین ).
- مدرک لنفسه ؛ مدرک بالذات. رجوع به سطور بالا شود.
مدرک. [ م ُ رَ ] ( ع مص ) ادراک. درک. ( از متن اللغة ). رجوع به ادراک شود.
مدرک. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) دَرّاک. مدرکة. کثیرالادراک. ( متن اللغة ). فهمنده. رسنده. دریابنده. ( غیاث اللغات ): رجل مدرک ؛ نیک دریابنده. ( منتهی الارب ). ادراک کننده. یابنده. آنکه دریابد. نعت فاعلی است از ادراک. رجوع به ادراک شود. || بالغ. به مردی رسیده. ( یادداشت مؤلف ): ادرک الغلام و الجاریة؛ بلغا. ( اقرب الموارد ). رجوع به ادراک شود. || خدای تعالی که دریابنده همه امور است ، از صفات ثبوتی خداست. ( از فرهنگ فارسی معین ) : پروردگار قادر عالم حی مدرک سمیع بصیر... ( اوصاف الاشراف از فرهنگ فارسی معین ). || کسی را گویند که جمع رکعات نماز را با امام بجای آورده باشد.هوالذی ادرک الامام بعد تکبیرةالافتتاح. ( تعریفات ).
مدرک. [م َ رَ ] ( ع اِ ) سند. دلیل. حجت. سند مکتوب یا دلیل ملموس و مشهودی که برای اثبات دعوی به محکمه و قاضی عرضه کنند. ج ، مدارک. نیزرجوع به مدارک شود. || مأخذ. منبع. کتاب و نوشته ای که مطلبی از آن نقل شده است. ج ، مدارک.