معنی کلمه مدرس در لغت نامه دهخدا
مدرس. [ م َ دَ ] ( اِ ) مترس. چوب کنده ای که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. || شکلی که در کشتزار سازند برای دفع جانوران موذی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مترس و مترسک شود.
مدرس. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) مَدرَس. موضع درس و جای درس گفتن. ( ناظم الاطباء ). جائی که در آن تدریس کنند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مدرسه و مَدرَس شود. || کتاب درسی. کتابی که تدریس شود. ( اقرب الموارد ). کتاب. ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ).
مدرس. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) سبق گوینده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آزماینده و تعلیم کننده درس. ( ناظم الاطباء ): درس و أدرس الکتاب ؛ درسه. ( متن اللغة ). رجوع به مُدَرِّس شود.
مدرس. [ م َ رَ ] ( اِخ ) از ایالات جنوبی هندوستان است. مرکز آن بندری است به همین نام با قریب دو میلیون نفر جمعیت. جمعیت ایالت مدرس بیش از 43 میلیون نفر است.
مدرس. [ م ُ دَرْ رَ ] ( ع ص ) مجرب. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). مرد آزمایش دیده. ( منتهی الارب ).
مدرس. [ م ُ دَرْ رِ ] ( ع ص ) مقری ٔ. ( اقرب الموارد ). معلم. درس گوی. آموزگار. استاد. درس دهنده :
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد.حافظ. || بسیار درس گو. ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ). کثیرالدرس ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
رجوع به معنی اول شود.
مدرس. [ م ُدْ دَ رِ ] ( ع ص ) کسی که مطالعه می کند و اهتمام می نماید. ( ناظم الاطباء ).
مدرس. [ م ُ دَرْ رِ ] ( اِخ ) ابوالقاسم ( سیدمیرزا... ) حسینی خاتون آبادی اصفهانی ، معروف به مدرس ، از مؤلفان قرن دوازدهم هجری قمری است. به سال 1303 هَ. ق. درگذشت. او راست : تفسیر قرآن مجید به فارسی ، حاشیه استبصار، حاشیه تهذیب ، حاشیه کافی ، حاشیه من لایحضره الفقیه ، شرح نهج البلاغه. ( از ریحانة الادب ج 5 ص 267 ). رجوع به اعیان الشیعه ج 8 ص 111 شود.
مدرس. [ م ُ دَرْ رِ ] ( اِخ ) حسن ( سید... ) بن علی بن امیر اسماعیل ، واعظ حسینی اصفهانی ، مشهور به مدرس ، از علمای امامیه قرن سیزدهم است. به سال 1273 هَ. ق. در اصفهان وفات یافت. او راست : اصالةالبرائة، اصالةالصحة، جوامعالکلم ، شرح مختصر نافع محقق ، قاعده لاضرر، و غیره. ( از ریحانة الادب ج 5 ص 267 ).رجوع به متفرقات الذریعة و روضات الجنات ص 182 شود.