مدخول

معنی کلمه مدخول در لغت نامه دهخدا

مدخول. [ م َ ] ( ع ص ) درآورده شده. ( آنندراج ). داخل کرده و درآمده. داخل شده. ( ناظم الاطباء ). نعت مفعولی است . رجوع به دخول شود. || ( اِ ) جائی که چیزی در آن داخل شده شود. ( فرهنگ فارسی معین ). مقابل داخل. || دخل. درآمد. عایدی. ج ، مداخیل. ( یادداشت مؤلف ). فایده. منفعت. حاصل. سود. محصول. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) هر چیز که در آن عیبی باشد. آنکه در عقلش یا حسبش عیبی باشد. ( از متن اللغة ). کسی که در عقل وی فساد بود. ( منتهی الارب ). عیب ناک. ( از اقرب الموارد ). قال علی : و احل حلالاً غیر مدخول. ( اقرب الموارد ). || لاغر. ( منتهی الارب ). مهزول. ( از اقرب الموارد ). || دلیل مدخول ؛ دلیل مطروق. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه مدخول در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) داخل شده ، درآورده شده . ۲ - (اِ. ) جایی که چیزی در آن داخل شده باشد. ۳ - (ص . ) کسی که در عقل وی فساد بود. ۴ - لاغر. ج . مدخولین .

معنی کلمه مدخول در فرهنگ عمید

۱. جایی یا چیزی که چیز دیگر در آن داخل شده.
۲. [قدیمی] لاغر.
۳. [قدیمی] کسی که فساد و تباهی در عقل یا جسم او راه یافته باشد.

معنی کلمه مدخول در فرهنگ فارسی

درون شده، جائی یاچیزی که چیزدیگردر آن داخل شده
۱- ( اسم ) داخل شده در آورده شده . ۲- ( اسم ) جایی که چیزی در آن داخل شده باشد . ۳- ( صفت ) کسی که در عقل وی فساد بود . ۴- لاغر جمع : مدخولین .

معنی کلمه مدخول در ویکی واژه

داخل شده، درآورده شده.
جایی که چیزی در آن داخل شده باشد.
کسی که در عقل وی فساد بود.
لاغر.
مدخولین.

جملاتی از کاربرد کلمه مدخول

بدفطرت و ناکس همه از بد نکرده بس همه مدخولشان ازپس همه پیش اوفتاده زین سبب
مشو قید نجات او که مدخول است قانونش مکش رنج شفای او که معلول است برهانش
و قتل القبطی و اقدم بالجسارة علی سؤال الرّؤیة ففی جمیع هذا تجاوز اللَّه عنه لما اعطاه من السّلطان و القوّة إِلی‌ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاتَّبَعُوا ای الملأ اتّبعوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ هذا جواب ل: فرعون فی قوله: وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ و قیل: ما امره ذا صلاح و قیل الرّشید هاهنا بمعنی المرشد یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ یعنی یتقدّمهم فیقودهم الی النّار، یقال: قدمه یقدمه قدما اذا تقدّمه فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ ذکره بلفظ الماضی یحتمل وجهین: احدهما: فاوردهم فی الدّنیا النّار، ای موجبها و هو الکفر و الثانی: انّ الفاظ القیمة اکثرها جاء بلفظ الماضی تحقیقا فیکون المعنی یقودهم الی ان یوردهم فیدخل قبلهم و هم خلفه وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ ای بئس المدخل المدخول فیه النّار و هو ذمّ للنّار. و قیل: للواردین و اصله من الورد و هو اتیان الماء.
ابنای زمانه، لولیان آیینند مدخوله روزگار، بی کابینند
دریغا هرچند که می‬خواهم که از عالم کتابت بگریزم، کتابت مرا بدست می‬گیرد؛ ونمی‬گذارد که از کتابت با مکتوب باشم. این دعا مگر نخوانده‬ای «یانورَالنُّورِ»؟ نور از نور زیادتی میخواهد. گفت: «أَتْمِمْ لَنا نُورَنا». این معنی دانیکه کی میسر میشود؟ آنگهی که لباس غیریت بردارند، داخل، مدخول شود. «وَإِنَّ إِلَی رَبِّکَ المُنْتَهی» روی نماید. نورهای مجازی، جمله در نور حقیقی، حقیقت شوند.
عاشقی بود از رفقای این بیچاره کبکی یافت او را بکوهسار برد و در مرغزار خرم بگذاشت و می‌گفت رفتار او برفتار یارم ماند جفا بود با او جفا کردن اما این در بدایت عشق بود و مدخول و معلول بود زیرا که محبوب را شبیهی طلب می‌کند برای سلوت و این از نقصان است واللّه که اگر عاشق را شعور بود بر آنکه کسی بمعشوق او ماند و یا در حسن با او مساوات دارد در عشق ناتمام بود در طلب سوخته نبود خام بود ای درویش آن شوقی که وصال ازو چیزی کم کند ناقص بود وجود شوق نبود تهمت بود و تهمتی کاذبه بود و وصال هیزم آتش شوق است او رادر شعله آرد تا بدان دمار از نهاد عاشق برآرد و این آن حال است که پروانه آتش می‌شود اگرچه لمحۀ بود اما باری بود و این را بزبان آن قوم بیخود اتحاد خوانند اگر میسر شود مقامی در عشق ازوعالیتر نبود:
سد اصل سخن رفت و دلیلش همه مدخول از شک و گمانی به یقینی نرسیدم