معنی کلمه مدبر در لغت نامه دهخدا
مدبری را زیادتی است به جاه
مقبلی راز بخت نقصانی است.مسعودسعد.کز کج نرود کار من مدبر منحوس
کاین طالع منحوسم کجرو سرطان است.مسعودسعد.مدبر بزاد خصمش و گوید که مقبلم
بر خویش این لقب به چه یارا برافکند.خاقانی.مثل عطاردی چرا چون مه نو نه مقبلی
طالع تو اسد چرا چون سرطان تو مدبری.خاقانی.مدبر نکند کار به گفت عاقل
هرگز نشود به حیله مدبر مقبل.( سندبادنامه ص 115 ).اینچنین مدبر همی خواهد که او
گنج یابد تا رود پایش فرو.مولوی.چون می پر زهر نوشد مدبری
ازطرب یکدم بجنباند سری.مولوی.می دمد در گوش هر غمگین بشیر
خیز ای مدبر ره اقبال گیر.مولوی.به دوزخ برد مدبری را گناه
که پیمانه پر کرد و دیوان سیاه.سعدی.مگو ملک را این مدبر بس است
مدبر مخوانش که مدبر کس است.سعدی.که این مدبر اندر پی ما چراست
نگونبخت جاهل چه درخورد ماست.سعدی.|| ( اِ )حلقه دوتاشده و خمیده. ( ناظم الاطباء ). حلقه ای مدور یا نزدیک به تدویر و یا به شکل دل که چون به یک طرف آن فشار دهند قسمتی از آن تو می رود و راه برای رفتن حلقه دیگر در آن بازمی شود. غالباً به سر بند ساعت مدبری می بستند. ( فرهنگ فارسی معین ).
مدبر. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) پشت دهنده و سپس رونده. ( آنندراج ). پس رونده. ( فرهنگ خطی ). عقب رونده. ( فرهنگ فارسی معین ). آنکه پشت می دهد سپس می رود. ( ناظم الاطباء ). || نافرمانی کننده. عاصی. ( فرهنگ فارسی معین ): ادبر الامر؛ ولی لفساد، ادبر الرجل ، ولی ، فهو مدبر. ( از متن اللغة ). || آنکه دوتا می کند پشت خود را. || کسی که اعمال وی اثر بد کند و بعکس نتیجه بخشد. رجوع به مُدبَر و رجوع به معنی بعدی شود. || ضد مقبل. بدبخت. برگشته بخت.خداوند ادبار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مُدبَر شود.