معنی کلمه مدان در لغت نامه دهخدا
مدان. [ م َ ] ( ع ص ) رجل مَدان و مَدّان ؛ مرد وامدار یا آنکه بر او وام بسیار باشد. ( منتهی الارب ). رجوع به مُدان و مُدّان شود. || ( اِ ) ریحان مصری. ( ناظم الاطباء ).
مدان. [ م َدْ دا ] ( ع ص ) مدان. ( منتهی الارب ). رجوع به مَدان شود.
مدان. [ م ُ] ( ع ص ) آنکه پیش فروش کند و مدیون باشد و آن را که به دین گیرند. ( از متن اللغة ). مُدّان. مدیون. مدین.( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). که بر او وامی است یا قرض بسیار دارد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مَدان شود. || حکم و قضاوت کرده شده. ( ناظم الاطباء ).
مدان. [ م ُدْ دا ] ( ع ص ) که وام بسیار بر او باشد. مُدان. مدیون. مدین. ( از متن اللغة ). رجوع به مُدان و نیز رجوع به مَدان و مدّان شود.
مدان. [ م ِدْ دا ] ( ع ص ) آب سخت شور. ( منتهی الارب ).
مدان. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. در 15هزارگزی جنوب شرقی معلم کلایه و 61هزارگزی راه عمومی و در منطقه کوهستانی سردسیری واقع ودارای 238 تن سکنه است. آبش از رودخانه آوه و محصولش غلات ، برنج و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).