مداری

معنی کلمه مداری در لغت نامه دهخدا

مداری. [ م َ را ] ( ع اِ ) ج ِ مِدری ̍ و مِدراة و مَدریَة است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به هر یک از این لغات شود.
مداری. [ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به مدار. رجوع به مدار شود.
مداری. [ م ُ ] ( ع ص ) نرمی کننده. ( آنندراج ). ریاکار. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مداری در فرهنگ فارسی

نرمی کننده

جملاتی از کاربرد کلمه مداری

ای اهل صبوح در چه کارید شب می‌گذرد روا مدارید
پدر بد مرا نامداری دلیر همه ساله بودی به نخجیر شیر
تغییر بسیار کوچک مشاهده شده ناشی از تغییر موقعیت‌های مداری زمین در حدود شش ماه است یعنی زمانی که زمین در مدار خود به دور خورشید، در موقعیت‌های مخالف هم قرار می‌گیرد، این مقدار برابر دو واحد نجومی بین نقاط مشاهده است.
نرمی از خلق مدارید توقع که مسیح روغن از ریگ به حکمت نتوانست کشید
نه بر کوه بر نامداری بماند نه در کوهپایه سواری بماند
چو تیر از کمانشان برون آمدی سر نامداری نگون آمدی
سوی شهر بسته مدارید راه که تا هر چه خواهد بخرد سپاه
چو بر تخت پیروز بنشست گفت که از من مدارید چیزی نهفت
بدین مهربانی و اندرز و پند مدارید بازم ز نام بلند
چرخ را نیست مداری به سر فضل و هنر ور بدی ‌گفتم و گفتی‌که در تاب و تب است
زاهد، ره اسلام مداری بگذار دین را به بتان باختن ایمان من است