مخیل

معنی کلمه مخیل در لغت نامه دهخدا

مخیل. [ م َ ] ( ع ص ) ( از «خ ی ل » ) مرد خال ناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).روی باخال. ( دهار ). مرد خال ناک که در بدن وی خال بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مخول شود. || ابر که آن را بارنده پندارند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد و مخیلة شود.
مخیل. [ م ُ ] ( ع ص ) ابر که آماده باریدن شود. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ابری که آن را بارنده پندارند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل و مخیلة شود. || ( از «خ ول » ) سزاوار خیر و نیکوئی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). سزاوارو شایسته. یقال : فلان مخیل للخیر؛ فلان سزاوار خیر و نیکوئی است. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مَخیلَة شود.
مخیل. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع ص ) پنداشته شده و خیال کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). فلان یذهب علی المخیل ؛ ای علی غرر من غیر یقین. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || ثوب مخیل ؛ جامه پاسبان . ( مهذب الاسماء ).
مخیل. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) آنکه می پندارد و خیال می کند و شک می کند و اندیشه می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه تفرس می نماید. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه می گذارد خیال را در نزدیکی بچه شتر، تا گرگ از آن بترسد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه بددل می شود و بازمی ایستد از کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به گمان افکننده و بشک و تردید اندازنده و به خیال وادارنده : آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است به وسوسه شیطان مسول و توهم نفس اماره مخیل. ( سندبادنامه ص 100 ). || ابری که آن را بارنده پندارند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تخییل شود.
مخیل. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع اِ ) جامه ای که در آن نقش جانور باشد. ( از فرهنگ لغات مشکل دیوان البسه نظام قاری ) :
خشیشی و ابیاری او را وزیر
حرم نرمدست مخیل مشیر.نظام قاری ( دیوان البسه چ استانبول ص 174 ).مخیل بدو گفت رو تن بزن
چو تو موج باشی و او موج زن.نظام قاری ( دیوان البسه ایضاً ص 177 ).

معنی کلمه مخیل در فرهنگ معین

(مُ خَ یِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) خیال کننده .

معنی کلمه مخیل در فرهنگ عمید

۱. آن که خیال می کند، خیال کننده.
۲. [مجاز] آن که تهمت می زند.

معنی کلمه مخیل در فرهنگ فارسی

( اسم ) خیال کننده .
جامه که در آن نقش جانور باشد

جملاتی از کاربرد کلمه مخیل

بست ها که در مخیلة ما مصورند در سومنات نیست زهی ترّهات ما
بعد از تو از فرینان در قرنها ازینسان شعر تر مخیله سر تا پا که گوید
ای ز بیم مخیلان بسته پرده ها پیش ذات بی مانند
نفس فلک پیر درین مرحله مختل برتر بودش پایه ز موهوم و مخیل
شاید اگر چو لات پرستان لقب نهند بت خانة مخیله را سومنات ما
مدیح گفتن او عین طاعت است از آنک که بر مخیله روح القدس کند املی
أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ ای فضیلة لهم و نجاة و المعنی هذا تصدیق لمخیلتهم.
کاندیشه خلاف رضای تو، بنده را بر تخته مخیله هم، نا مصور است
صورت نداشتند مصور شدند خوش یعنی مخیلات مصورشده ببین
معلوم کنی که اوست موجود باقی همه نقش‌ها مخیل