مخیز. [ م َ ] ( اِ ) به معنی مهمیز است و آن آهنی باشد سرتیز که بر پاشنه کفش و موزه نصب کنند و بر پهلوی اسب خلانند تا اسب تند شود. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). مهمیز. ( ناظم الاطباء ) : چو رستم ورا دید زانگونه تیز برآشفت زانسان که بور از مخیز .فردوسی ؟ ( از فرهنگ رشیدی ).
معنی کلمه مخیز در فرهنگ معین
(مَ ) (اِ. ) مهمیز.
معنی کلمه مخیز در فرهنگ عمید
= مهمیز
جملاتی از کاربرد کلمه مخیز
چون طمع یکسو نهادم پایمردی گو مخیز چون زبان اندر کشیدم ترجمانی گو مباش
اهل دل گویند خواجو از سر جان بر مخیز چون نخیزم زانک بی جانانه نتوانم نشست
در مهر علی کوش و در ایمان آویز با هر که نه یار اوست منشین و مخیز
عقابی که از پشه گیرد گریز گر افتادنش هست گو بر مخیز
تو ای تن برامش میا و مرو تو ای سر به شادی مخسب و مخیز
گر سپهر از پای بنشیند، بخاری گو مخیز ور زمین از جای برخیزد، غباری گو مباش
ولیک ای لعبت سرکش مخیزاز کاخ بنشین خوش کزو ار دوست مینووش نشاید فتنه در مینو
ز بزم شحنه مجلس خدا را برمخیزانم که نقد وصل دامن دامنم در دامنست امشب
نبی و ولی ای پسر زینهار یکی دان یکی بین مخیزان غبار
ماه من شد در محاق و سرو من از پا نشست سرو را گو برمخیز و ماه را گو برمیای