معنی کلمه مخمس در لغت نامه دهخدا
مخمس. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) خداوند شتران خِمس. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). و رجوع به خمس شود.
مخمس. [ م ُ خ َم ْ م ِ ] ( ع ص ) پنج گوشه گرداننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه پنج گوشه می گرداند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تخمیس شود. || دارنده پنج گوشه و پنج رکن. ( ناظم الاطباء ) .
مخمس. [ م ُ خ َم ْ م َ ] ( ع ص ) پنج گوشه. ( منتهی الارب ). پنج گوشه. پنج گوشه دار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).پنج گوشه کرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). هر چیز پنج گوشه و پنج ضلعی : چنانکه چون خطیب از منبر ذکرپیغمبر کند و صلوات دهد روی به جانب راست کند و اشاره به مقبره کند و آن خانه مخمس است. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 73 ). || آنچه خمس بدان تعلق گرفته است. آن مال که خمس بر آن واجب شده است :
وز خمس فی و عشر زمینی که دهند آب
این از چه مخمس شد و آن از چه معشر.ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی ص 512 ). || ( اصطلاح بدیعی ) نوعی از مسمط است که دارای پنج مصراع باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1ص 667 ). قسمی از شعر که دارای پنج مصرع است. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از غیاث ):
هر چند که از عنصر تحقیق جدائیم
زندانی تهمتکده وهم بقائیم
حیران خیالیم مپرسید کجائیم
عمری است گرفتار دل بی سر و پائیم
تمثال چه تدبیر کند آینه دام است.بیدل.در عشق تو ای صنم چنانم
کز هستی خویش در گمانم
هر چند ضعیف و ناتوانم
گر دست دهد هزار جانم
در پای مبارکت فشانم.؟ ( از فرهنگ علوم نقلی سیدجعفر سجادی ). || ( اصطلاح علم جفر ) اطلاق می شود بر وفقی که مشتمل بر بیست و پنج مربع کوچک باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 422 ). || ( اصطلاح موسیقی ) نام نوعی از اصول موسیقی که به هندی آن را تال گویند و نزد عجم اصول هفده است ، چنانکه مخمس و ترکی و دو یک و دور و ثقیل و خفیف و چهارضرب و درفشان و مأتین و ضرب الفتح و اصول فاخته و چنبر و نیم ثقیل و ازفر و ارصد و رمل و هزج. ( آنندراج ) ( غیاث ). قسمی از اصول موسیقی. ( ناظم الاطباء ). || اصطلاحی در بحور اصول و حرکات موسیقی که ده ضرب دارد که بم پنج ضرب و زیر هم پنج ضرب و رجوع به بهجت الروح چ بنیاد فرهنگ شود. || ( در اصطلاح علم مکانیک ) نوعی از جرثقیل است که بوسیله ٔآن اجسام سنگین را از زمین بلند می کنند و دارای چرخهای متعدد است. ( از المنجد ). || پنج ضلعی منتظم. نزد مهندسان اطلاق می شود بر شکلی مسطح که احاطه کند آن را پنج ضلع متساوی و اگر اضلاع متساوی نباشد آن شکل را مخمس نتوان خواند بلکه آن را ذوخمسة اضلاع نامند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 422 ). چندضلعی منتظمی است که پنج گوشه و ضلع دارد . ( از لاروس ).