معنی کلمه مخلف در لغت نامه دهخدا
هیکل مخلف ندانم درمزعفر گیرمش
یا به مشک و زعفران و عود و عنبر گیرمش.بسحاق اطعمه ( دیوان البسه چ استانبول ص 68 ).مخلفی سنبوسه پر قیمه در منقار داشت
در میان جوش روغن ناله های زار داشت.بسحاق اطعمه ( ایضاً ص 162 ).- مخلف القرقار ؛ کبوتر بچه که پر بر پایش رسته باشد و هر چند که بر پایش بیشتر خوشتر. ( بسحاق اطعمه ایضاً ).
|| کنایه از پسران خوش صورت خردسال هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). کودک خوش صورت. ( ناظم الاطباء ). به اصطلاح شیرازیان پسران خوشگل را مخلف گویند و این مخلف هر چند پر بر پایش نباشد نازنین تر. ( بسحاق اطعمه چ استانبول ص 162 ).
مخلف. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) شتر که از نه سالگی درگذشته باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )( غیاث ) ( آنندراج ). شتر و ماده شتری که از نه سال درگذشته و در سال دهم داخل شده باشد. ( ناظم الاطباء ).
- مخلف عام ؛ آنکه یکسال کوچکتر از ده باشد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مخلف عامین ؛ آنکه دو سال کوچکتر [ از ده ] بود. ( ناظم الاطباء ): ماده را قلوص و چون سال نهم درآیدبازل و بازله گویند و چون ماده را قلوص و چون بدین مرتبه رسید نر را جمل می گویند و ماده را ناقه و بعد از آن گویند مخلف عام و مخلف عامین. ( تاریخ قم چ سیدجلال طهرانی ص 177 ).
- مخلف ثلاثه اعوام ؛ آنکه سه سال کوچکتر از ده سال باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| خلیفه شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه جانشین می کند و خلیفه می گرداند. ( ناظم الاطباء ). || نیکوکننده وسط کهنه جامه را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه رفو می کندو مرمت می نماید جامه را. ( ناظم الاطباء ). || کسی که گوید و نکند. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). آنکه می گوید و نمی کند و آنکه وعده خلاف می دهد. ( ناظم الاطباء ). || ستارگان باران نیاورنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ستاره های تاریک شده از ابری که باران نیاورد. ( ناظم الاطباء ). || دست به شمشیر برنده برای کشیدن آن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آنکه دست به شمشیر می برد تا برکشد آن را. ( ناظم الاطباء ). || آنکه به جانب خلف برمی گرداند و بازمی گرداند و مراجعت می دهد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه بدل می کند و عوض می نماید. ( ناظم الاطباء ). || آنکه فاسد می کند و تباه می گرداند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ناپسند. || بوی بدگیرنده. || سخن ناراست و ناحق گوینده. ( ناظم الاطباء ). || آنکه آب می کشد برای اهل و عیال خود. || گیاهی که برگ آورده باشد پس از برگ اولین خود. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه تنگ را نزدیک خصیه شتر برمی گرداند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || آنکه چون چیزی از وی رود چیز دیگر بجای آن آورد. || دهان بوی گرفته از روزه. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).