مخلع

معنی کلمه مخلع در لغت نامه دهخدا

مخلع. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] ( ع ص ) مرد ضعیف و سست. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مرد مبهوت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آنکه مس جن داشته باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد جن زده و مجنون. ( ناظم الاطباء ). || از یکدیگر جدا و منفک شده : رجل مخلع الالیتین ؛ مرد که هر دو سرینش از هم جدا باشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به تخلیع شود. || گرفتار فالج. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || ( اصطلاح عروض ) بیتی که در آن تصرف تخلیع کرده باشند، یعنی مستفعلن را در عروض بسیط مبدل به مفعولن کرده باشند. ( ناظم الاطباء ). بیت که در آن تصرف تخلیع کرده باشند. ( آنندراج ). قطع در مستفعلن آن است که نون بیندازی و لام را ساکن گردانی مستفعل بماند بسکون لام ، مفعولن بجای آن بنهی و مفعولن چون از این مستفعلن خیزد آن را مقطوع خوانند، برای آنکه هر چه از وتد کم کنند بقطع توان کرد و چون خبن و قطع در مستفعلن جمع شود مُتَفْعل بماند فعولن بجای آن بنهند و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آن را مخلع خوانند. یعنی دست بریده. ( المعجم چ مدرس رضوی ص 56 ).
مخلع. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] ( ع ص ) خلعت داده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- مخلع شدن ؛ به خلعت آراسته شدن : سهام الدوله به خلعت سرداری ، شمشیر مرصع، شرابه مروارید مخلع شد. ( سفرنامه ناصرالدین شاه ، از فرهنگ فارسی معین ).
- مخلع کردن ؛ خلعت دادن. به خلعت آراسته نمودن : درورود به منزل ، شهبازخان را مخلع نموده به خدمت عمل خوی و سلماس سرافراز فرمود. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 268 ).
مخلع. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) درخت عضاه که برگ برآورد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خوشه که دانه بندد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به اخلاع شود.

معنی کلمه مخلع در فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در عروض، ویژگی پایه ای که در آن مستفعلن به فعولن تغییر یابد.
۲. [قدیمی] خلعت داده شده.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی] سست، ناتوان.

معنی کلمه مخلع در فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) مرد سست ناتوان . ۲ - آنکه بعض اعضایش بی حس باشد . ۳ - جدا شده تفکیک گشته . ۴ - فعولن چون از مستفعلن خیزد آنرا مخلع خوانند . ۵ - یکی از اشکال خطوط اسلامی .
درخت عضاه که برگ بر آورد

جملاتی از کاربرد کلمه مخلع

به همره داشت گردی از سر کویش که عیسی را مخلع گشت سر تا پا به تشریف مسیحایی
شد از ضوئت مخلع چرخ اطلس شد از نقشست مرصع تل غبرا
صادر و مصدر نبود و طالع و مطلع بود خود از خلعت وجود مخلع