معنی کلمه مخضرم در لغت نامه دهخدا
- شعراء مخضرمین ؛ مقابل شعرای جاهلیت. و از معاریف آنان است : حسان بن ثابت ، لبیدبن ربیعة، کعب بن زهیر، زید الخیل طائی ، نابغه جعدی ، امیةبن ابی الصلت ، حطیة، عمروبن معدی کرب ، خناء بنت عمروبن الشرید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| سیاه که پدرش سفیدرنگ بود. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ). سیاهی که پدرش سفید بود. ( ناظم الاطباء ). || مردم کم حسب و آنکه دعوی نسب کند و نباشد از آن. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || آنکه پدرش را کسی نشناسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || سریت زاده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کنیززاده. ( ناظم الاطباء ). || گوشت که شناخته شود که گوشت نر است یا ماده. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || طعام تفه. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ). طعام تفه و بی مزه. ( ناظم الاطباء ). غذای تافه یعنی غذائی که طعم نداشته باشد. ( از محیط المحیط ). || آب که نه ثقیل باشد و نه سبک. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ).